روح به مقصد شناخت خویش، باید از همه ی راهها، از همه ی درها و دروازه ها، از کوچکترین دریچه ها و از عظیم ترین سرزمین ها عبور کند. روح تا آن لحظه که با قامت کهکشانی خویش مواجه نگردیده، باید تنها عبور کند و عبور تنها کار و بار و مشغله ی اوست. این مشغله ی آسمانی. هیچ بندی نگه دار نیست. هیچ مذهب، هیچ راه و هیچ پیوندی از انسان، هیچ باوری، هیچ ذرّه از هیچ چیز از عوالم پایین و کیهانهای مادون روح، نباید روح را به خود وادارد. روح باید عبور کند، بکّند و جدا شود و بگسلد، فصل به فصل، برگ به برگ، ریشه به ریشه و مو به مو، تا برسد به سرزمین حال، به اقلیم ابدیت بی زمان و سرزمین بی سرزمین لامکان، که این سفری طولانی ست و به عزم و اراده ای لایتناهی و به قدرتی که جز در تسلیم نیست؛ تسلیم مطلق اراده ی خویش در اراده ی الهی. و سپس چون رسید، آن زمان وقت گسترش است. از آن لحظه روح هر آن گسترده می شود و بر بالای خود تاب می خورد و لایه به لایه در امواج اقیانوس الهی به پیش می تازد و به هر چیزی که از خدا در خویش مواجه می شود تبدیل می گردد و آن گاه دیگر حتّی نخواهد دانست که این خدا در اوست یا او در خداست یا او در او و یا خدا در خدا! تنها هست، می بیند و می داند و این سه در یک و این یک در هیچ تنیده می شود و هر آن، بی وقفه و در تمام جهات بی جهات الهی گسترش می یابد. این سفر خداشناسی است.
حلمی | کتاب لامکان