سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

رسم ما، آیین ما، تدبیر ما

رسم ما، آیین ما، تدبیر ما
رقص و نور و موسقی بهر خدا


کار ما،‌ دیدار ما، انذار ما
پر کشیدن از زمین سوی سما


حرف ما، فتوای ما، تقوای ما
خدمت بی مزد و بی روی و ریا


خلق گریان! شکوه از دیوان کنی؟
خونتان در شیشه ها حکم شما


کار خوبان بهر جان نادیده ای 
چونکه کار عشق، بی نام و نما


زور و زردزدان تو را دوشیده اند
چون درونت گنجه ی صد حیله ها


تا تو از نور شفقّت مرده ای
ناله از نامردمی ها بس خطا


هر چه بر تو خود تویی، خود را ببین
این چنین بر خود ستمکاری چرا؟


کار دل آموز و از خود باز شو
تا بدانی کار دل کار شفا


حلمی از آن شاه خنیا فاش گفت
موعد برخاستن از خواب ما


۰

درباره ی قدرت و خدمت

قدرت، بار مهیبی ست که کوچکان را فاسد و متوسّط الحالان را در هم می کوبد. مردم را به بازی می گیرد، فرومایه را به حیوانی درنده بدل می سازد و از میانمایه احمقی تمام عیار، بازیچه ی دست این و آن می سازد. قدرت یک آزمون از آزمونهای الهی ست و عیارها را رو می کند.


باید چهره بسوزاند آن کس که داماد خدمت است، باید فتیله ی حرف پایین کشد و خرقه ی عمل پنهانی تن کند. آن کس را که شوق خدمت است حبّ خلق آتش است. ارواح پاک همه در سایه اند و خادمان عشق را کس چهره نمی داند و نام نمی شناسد. در کار خدمت، شهرت خوبان تنها در نزد خداست.


عمل خدمت، بی مزد و منّت است و آن کس که کار حقّ می کند را مزدی از خلق نیست. دریوزگان مزد همه بندگان قدرت اند. چنان که قدرت، سقوط ناکارآمدان است و ایشان را بهر پخته شدن به تنورهای سرخ تاوان فرو می اندازد، خدمت، صعود فرزانگان است و برجستگان روح را به فرشتگان الهی بدل می سازد. 


حلمی | کتاب لامکان


۰

چیست عاشق؟ ذرّه ی قائم به ذات

چیست عاشق؟ ذرّه ی قائم به ذات
فارغ از این چرخ میلاد و ممات
چیست عاقل؟ ذرّه ی گم در هوا
بنده ی عادات و آداب و جهات
حلمی

دوبیتی حلمی
۰

پیش از آزادی،‌ طوفانی سهمگین..

پیش از آزادی، طوفانی سهمگین
و پیش از طوفانی سهمگین
آرامشی کذایی ست
چنانچه پیش از یقین، شکّ
و پیش از شکّ
ایمانی دروغین است.


در سرم شوق طوفانهاست و در دلم طغیان هزار اقیانوس.
آرام آرام اجتماعی را که دیرزمانی ست از خود رانده ام به خود فرا می خوانم. آهسته آهسته زمان حجاب افکندنها و سر به باد دادنهاست. زمانه ی آزادی ست، لیک پیش از آن زمانه ی لرزه ها و رعدهاست.


 آستین می تکانم و پا می کوبم.
 چرا که زمانه ی خنده ها،
 لیک پیش از آن زمانه ی آهها و دردهاست.   


حلمی | کتاب لامکان


۰

چیست مردن؟ رستن از پیراهنی

دوبیتی حلمی

۰

عشق دارد حرکتی همچون قیام

عشق دارد حرکتی همچون قیام
خود قیام است این خروج مستدام
حجّ عاقل باختن در ننگ و نام 
حجّ عاشق تاختن بیرون ز دام


حلمی

Painting by Vito Campanella 

۰

سلوک حقیقی

همه ی دیگران به دیار عقل راهی اند، امّا سلوک حقیقی بر فکوران آغاز می شود. آنها که حاضرند بساط عقل تکامل یافته ی خود را در هم شکنند و از سرزمین نظریه ها، عقاید، آداب و عادات، سخندانی و ظریف اندیشی، به سرزمین عشق خالص وارد شوند و با نخستین تجربه از خداوند مواجهه گردند.


بنابراین سلوک روحانی یک بت شکنی حقیقی ست. از آنجا به بعد دیگر هیچ چیز شبیه هیچ چیز نیست. 


حلمی | کتاب لامکان


۰

عشق یعنی اعتدالی آتشین

عشق یعنی اعتدالی آتشین
در درون شعله حالی آتشین


در برون شعله با یاران دل
گرد هم در اتّصالی آتشین


مرکز دل نور و تاج سر تنور
جان و جانان در خیالی آتشین


این چنین با مردم سرخ خدا
عشق یعنی ارتحالی آتشین


قرنها بگذشت و این یک قرن هم
بگذرد در ماه و سالی آتشین


تا رسد آن لحظه ی امر محال
در سکوت اعتزالی آتشین


دست در دست و نفس در سینه حبس
نام حقّ در انتقالی آتشین


گفت: حلمی، شد سحر از خواب خیز
وقت جام است و مجالی آتشین


۰

جز عشق نیندیشم در سینه ی دلریشم

دوبیتی حلمی

۰

عشق آمد و خانه ای نو بنیان افکند

عشق آمد و خانه ای نو بنیان افکند
طرح دگری به خانه ی جان افکند


زان پیش تری که قلب میدان گیرد
صد زلزله این سلسله جنبان افکند


عشق آمد و روزگار ما دیگر شد
آن «بر همه زن» بُت زد و انسان افکند


از کاج بلند خواب ترسایی مان
شقّ القمری به شهر احزان افکند


بر برجک شب شهاب گیسو بگشود
زان حقّه سپس صلای طوفان افکند


چون خلق پریشان شد و سیمایش دید
خود صاعقه زن به خاک پنهان افکند


حلمی چو ز خانه های رخشان می گفت
خود را به سفینه های رخشان افکند


۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان