سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

فرج، این است.

هنر از آسمان می بارد. پس هنر ِاصل نه که سر به آسمان می ساید، بلکه از آسمان نازل می شود و در زمین لنگر می گیرد. قلوب خالص عشّاق خدا، لنگرگاه هنرهای آسمانی، موسیقی های بهشتی و کلمات درخشان صحیفه های الهی ست.


ای یاران روح! به کلمات و به اصوات آسمانی گوش بسپارید و چشم ها و گوشهاتان را برای همیشه بر هر آنچه از زمین و از زمان است ببندید و هر آنچه از خاک است و ناپاک است از سر و شانه هاتان بتکانید. 


آن چه زیباست، اصل است و حقیقی ست از ماورای زمان و مکان است. پس بر ماورایی ها دل ببندید تا ماورایی شوید. هرچند این ماورا نیز در درون است و اینها همه از قلب است و همه از درون شماست. 


پس به بزم درون خویش برخیزید و از این پس از درون در بیرون بنگرید و از درون در بیرون باشید. این سیره ی روح است و این سیرت و صورت حقیقی شماست که در بیرون و در ماورای زمان و مکان به سر می برید، که در آنجا، ای از خود رهیدگان لامکانی! سیرت و صورت یکی ست و بیرون و درون یکی ست.


پس  ای عاشقان! ای روح گردان خطّه ی ابدی! ای خداجویان و خدابازان حقیقی! به غارهای درون خویش روید و در آنجا به صدای خود گوش فرا دهید، از خود ببینید و از خود بشنوید و بی خود ِبیرون با خود ِدرون خویش بنشینید و در آنجا گوش به فرمان خداوندگار خداوندگاران باشید. و آن گاه از پس هزار رزم دیو افکن و از پس هزار سیر لایتناهی، رسولان بعثت یافته ی آسمانهای خاموش خویش و شاهدان ابدی مردمان آفتابی خود باشید.


هنر این است که از بند تن آزاد شوی
چو درون قفسی همسفر باد شوی
بعد رحلت نرهد هیچ کس از چنبر غم
چو درون بدنی خواه که دلشاد شوی


فرج، این است.


حلمی | کتاب لامکان

۰

یاران ابدی

خدمت عشق هیچ محدودیتی نمی شناسد. در مذهب عشق هیچ بالا و پایین، پست و والا، نژاد و رنگی وجود ندارد. یاران ابدی همدیگر را در سرزمین روح بازمی شناسند. 


حلمی | کتاب لامکان

تصویر: پسربچّه ی مغول با دوست روحانی اش.

۰

طریق خامشان طی کن

طریق خامشان طی کن
سلوک حرف لرزان است
میان چشم های تو
طریقی سوی یزدان است
حلمی

۰

طریق خامش معراج گردی

طریق خامش معراج گردی
چنان بالاست این پنهان نوردی
که صد فرسنگی اش در گِل نشستند
هزاران بوعلی و سهروردی
حلمی

۰

کار خورشید

پیکار با غم و تاریکی، کار خورشید است.
کار خورشید، کیفیت خورشید است.
حلمی

۰

مثنوی کوتاه دوزخ مصلحان

ای مصلحان! بر رویتان چشم جهنّم روشن است
از هیزم اعمالتان صد کوره روشن ز آهن است


ای رنگ بازان کلک! حالی شما در خون و کک
حالی شمایان بی بزک با دشمنانی هر برک 


ای آمران! ای آمران! حالی شما در آتش اید
ای ناهیان! ای ناهیان! بر تاب آتش ها خوش اید؟


ای مادران! کو پس بهشت؟ با این رحم های پلشت
با شوهرانی بس کثیف، حقّ بهرتان دوزخ نوشت


ای خدعه کاران بنفش! ای بچّه بازان! ای خران!
ای نوکران زور و زر! ای لودگان! ای کودنان!


حالی شما وان زیرکی، آن خنده های خشمکی
آن عید و آن زار و عزا، آن گریه های زورکی


حالی شما وین حوریان کز بهرشان دل داشتید
این حوریان! خوش حوریان! کشتی چه در گِل داشتید


حلمی
نقّاشی از: آلن کوپرا

۰

به درون خویش برخیز و قیام عصر بنگر

به درون خویش برخیز و قیام عصر بنگر
بگشا عزیز این راه و امام عصر بنگر
چه نشسته در هوایی؟ تو کلام عشق بشنو
بنشین میان چشمان و دوام عصر بنگر

حلمی

۰

نماز روح، فُراداست

هیچ جمعیت به هیچ صراطی مستقیم نیست. نماز روح، فُراداست. اگر هم جمعیتی ست، در درون. راه در بیرون، تنها یک نشان.

 
همه نشانها در بیرون به تو می رسند، که راه در درون توست. راه درون نجوییده ای، راه بیرون نیز تو را به هیچ کجا نمی برد. شمایل عشق در درون نبوسیده ای، دیدار عشّاق در بیرون عبث است.


شال و کلاه عشق کن، ای دوست!
طوفانهای بیرون که آغاز شوند
هیچ پناهی جز عشق نخواهد بود.


حلمی | کتاب لامکان

۰

کتاب عاشقان خواندی به اعلام اهورایی؟

کتاب عاشقان خواندی به اعلام اهورایی؟
همه اصوات حیرانی، همه انوار شیدایی
نشان عارفان حقّ که بی تصویر و خاموشند
بیابی ار ز پای افتی، ببینی ار خراب آیی
حلمی

۰

هفتاد و دو ملّت همه بین نقش سراب

هفتاد و دو ملّت همه بین نقش سراب
یک ملّت بیداری و آن هم به حجاب
در پرده چو خواهی که تو را راه دهند
بیدار شو از مشغله ی مردم خواب
حلمی

۰

عقل! مگو خرقه به نام من است

عقل! مگو خرقه به نام من است
خیر و شرت هر دو به کام من است


گرچه چپ ات از دم بالا تهی ست
در چپی اش نیز غلام من است


راستی ات هم که پر از کژمژیست
هر کژی اش چینک دام من است


خاص که از پستی عامی بریست
خاصیت جلوه ی عام من است


درّه مگو، قلّه ی وارونه ی بین
ژرف شو در ژرف که جام من است


گفت خدا حافظ یاران عشق
گفتمش این لحظه سلام من است


گو بشود هر چه شود باک نیست
هر ضربانی به نظام من است


حلمی از این راه و از آن راه نیست
تیغ حقیقت ز نیام من است

۰

هتّاکان و بی ایمانان

چگونه وقتی به ایمان جماعتی توهین می شود عدّه ای از ایشان بدنشان می لرزد؟ چون ایمانی ندارند. ایمان استواری دلهاست و آن که دل قرص دارد بدنش نمی لرزد. ایمان لرزندگان ایمانی نمایشی، پوک و قدرت طلبانه است. پس همانا لرزندگان از بی ایمانان اند و اینها آزمونهای الهی ست تا سره از ناسره واگشوده شود.


و همچنین چگونه است آنان که اهانتی روا می دارند و خس و خاشاک بی ایمانان و لرزندگان را می نمایانند، سپس خود از صحنه می گریزند و یا که از صحنه گریخته چنین بی باکانه سخن می گویند؟ چنین هتّاکی ها نیز خوش رقصی های زبونانه و از سر قدرت طلبی، بی ایمانی و جُبن ست.


ای خوشا مؤمنان پایمرد و خموشی گزیده و ای خوشا هتّاکان مؤمن ِبر سر جای خویش استوار! چرا که در دادگهان الهی نه ایمان می سنجند و نه هتّاکی ها به حساب می آرند و تنها آنچه که به دقّت سنجیده می شود عیار پایمردی، خاموشی و بر سر پیمان خویش استواری ست. 


حلمی | کتاب لامکان

۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان