سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

نماز تن و نماز روح

نماز تن، جماعت است.
نماز روح، فُراداست. 
حلمی

۰

ای حال خوش کجایی؟ ما را سرایتی ده

ای حال خوش کجایی؟ ما را سرایتی ده
در بزم دوردستان، یک شام، دعوتی ده


چندیست بی نوایم، در خویش نیست جایم
حالی تو ای خدایم جانم تلاوتی ده


آن دم که می بریدم از خویش و خویشدستان
فریاد من شنیدی: دل را شهامتی ده!


دل را شهامتی شد تا اوج روح خیزد
تا اوج دیگر از نو این سینه حالتی ده


از تخت چار جستم، بر پنج و شش نشستم 
از هفت چون برستم گفتم قساوتی ده


دانسته بودم آری زین پس به خون نشینم 
در خون چو ساعتی شد گفتم اشارتی ده


چون هشت تیز ببرید از حقّ اشارتی شد:
ای نُه چه مانده ای تو؟! برشو سعادتی ده!


باید گذشت زین هم باید گذشتن آری
بهر چنین گذشتن ناداده رحمتی ده 


با موج غارت عشق حالی چنانه مستم
کو داد می ستاند از من که قامتی ده


حلمی برو بسوزان هر کو حریف عشقست
آنگه چو سوخت جانش ناخوانده برکتی ده

۰

ماورای خوابها منزل کنی

ماورای خوابها منزل کنی
خوب و بد واداده، دل را دل کنی
از پس دوری خوش و سیری عظیم
عاقبت بیداریَت حاصل کنی
حلمی



۰

انسان یک موجود درگذشته است!

انسان حالی ندارد. زمانهایی که او در آن به سر می برد، گذشته ی استمراری و آینده ی احتمالی است. ایمان و عمل امروز او در گذشته ریشه دارد، و پس آینده ی او نیز همان گذشته ی به طول انجامیده است. بنابراین انسان یک موجود درگذشته است! 


روح امّا در حال ِمدام است. 


حلمی
کتاب لامکان

۰

شیوه ی موسیقی دل یاد گیر

شیوه ی موسیقی دل یاد گیر
هرچه بیاموخته بر باد گیر
حنجره ی ملتهب عشق را
ای دل دیوانه به فریاد گیر
حلمی

۰

یک پرده پنهان تر شوی

یک پرده پنهان تر شوی
وقتست تا جان تر شوی
یک بُعد بالاتر روی
هرچند ویران تر شوی
حلمی

۰

ما در این خانه مقیمان دلیم

ما در این خانه مقیمان دلیم
پیش و پس را کشته در جان دلیم


نیست با ما نی زمان و نی مکان
سوی ما گردی؟ به پنهان دلیم


حرف با ما بی زبان در خویش زن
گوشهای روزگاران دلیم


کار ما را بی بدن در روح بین
در بدن هم از سواران دلیم


هم گم ایم از خویش و هم از دوستان
مه فروپوشیده یاران دلیم


اینِ عقل و دین به هر سو ریخته ست
آن بجو ای جان که ما آنِ دلیم


گرچه با شاهی و ماهی شوکت است
برکت ما این که دربان دلیم


حلمی از این رازها با خویش گفت
تو شنیدی، گو ز خویشان دلیم

۰

مصادره ی آیینی امر خیر و آزادی معنوی [از خیر تا خدا]

تا زمانی که روح در وضعیت آگاهی انسانی به سر می برد امر خیر او نیز مصادره می شود. روح در وضعیت خالص خود ماورای خیر و شرّ قرار دارد و هدف نهایی سالکین رسیدن به این وضعیت ماورایی ست، تا در حالی که همچنان در تن و ذهن و روان و در اقلیم قطبین و دوگانگی ها به سر می برند، از تاثیر همه شان آزاد باشند. این آزادی روح، آزادی از همه چیز و یک وضعیت خالصاً الهی ست. 


مصادره ی امر خیر یک موضوع آیینی ست. یعنی زمانی رخ می دهد که روح هنوز به شکوفایی معنوی نرسیده و خیر را غایت عالم و خیر را با حقّ برابر می گیرد. اینجا نظام آیینی آگاهی او عمل خیر او را به نام خود سند می زند و چون امر خیر مصادره ی آیینی شد، از خیر تهی می شود و با بدنه ی آیینی یک نظام آگاهی که از جنس جهان مادی یعنی از عنصر منفی شرّ است همگن شده و در نهایت خیر به شرّ تبدیل می شود و دوباره روح را به زیر می کشد. 


بنابراین از نقطه نظر روح، در نهایت خیر و شرّ با هم توفیری ندارند و در این اقلیم دوگانه ی مادی-معنوی، شرّ-خیر، تاریکی-نور، مدام در حال بدل شدن به یکدیگرند و از نسبیت، موازنه و قوانین موج-ذرّه ای عوالم سفلا تبعیت می کنند. تا آن زمان که روح به درک عشق عدم وابسته و عمل بی تعلّق برسد. عشق عدم وابسته یعنی روح فارغ از نظام های آیینی و بدون برچسب های انسانی و بدون نیاز به هر گونه توجّه، مزد و پاداش مادی و معنوی به کار درست می پردازد. درستکاران هرگز در هیچ جبهه، نظام و  ساختار آیینی -که همه ی اجتماعات بشری چنین اند- جای نمی گیرند و ایشان خادمان روح الهی در هر وضعیت ممکن اند. 


روح الهی بی مذهب و ملیّت است و هر جا اراده کند جاری می شود و با آن که هیچ ملّت و مذهبی از روح الهی خالی نیست امّا درجات ظهور و بروز آن در اقوام و ملل و آیین های گوناگون بنا به پذیرایی نسبت به آن متفاوت است. این مذهب عشق است که به جستجوی عناوینی چون صلح جهانی، آشتی ملل، حقوق بشر، وحدت مذاهب و لاطائلاتی همچون اینها نیست، بلکه در پی رشد و شکوفایی فردی و معنوی تک تک دنباله گیران خود است تا ایشان را از تمام عناوین و تعلّقات انسانی به مقصد جهان روح آزاد سازد. 


روح الهی نه غربی و نه شرقی ست، بلکه از چشمه سار میان است و در اقلیم وسط جای دارد و از چپ و راست مبرّاست و بر چپ و راست جاری می شود و روح را از چپ به راست و از راست به میانه و از میانه به بالا می کشد. راه میانه، صراط مستقیم است. روح از راه میانه عروج می کند و در این راه از آگاهی تن، عواطف، ذهن و روان به سرمنزل روح راهی می شود و در آنجا الی الابد از چنگال مصادره جوی جهان خیر و شرّ خلاص شده و در روح به جای مشغولیت به امر خیر به امر الهی ِماورای خیر و شرّ مشغول می شود و امر الهی همانا عشق بی قید و شرط است. 


حلمی | کتاب لامکان

۰

بربند همه کتابها را

بربند همه کتابها را 
بدّر همه چرت خوابها را


با عشق نشین که عشق تنها
آتش زند این عذابها را


ای سالک کوی نوشدارو 
بنیوش تو این شرابها را


بر باد ده زلف و فاش می کن
افسانه ی پیچ و تابها را


عصری دگر است و حکم اینست
آتش بکن این شهابها را


پر ده قمرا تو نیز امروز
پیمانه ی بی حجابها را


حلمی به زبان ماه بسرود
تو گوش کن این خطابها را

۰

یک گروهی خائن اند و یک گروهی ابله اند

یک گروهی خائن اند و یک گروهی ابله اند
مذهب و لامذهب هر دو در نهایات چه اند


یک گروهی زاهدان خودپرست روسیاه
یک گروهی کودنان این شه اند و آن شه اند


یک گروهی خائفان، زارنده ی ابلیس-خوش
ره نمایند از خدا حال آنکه خود بس گمره اند


یک گروهی رهروان راه بی انجام چپ
یک گروهی راستکاران سوی خلقان می جهند


باز امّا عشق تنها در میان سازهاست
باز هم تنها ز خود گمگشتگان سوی مه اند


عاشقان اینجا و عالم فارغ از افسونشان
عاشقان، گمچهرگان حقّ نمای الله اند


حلمی از این سو و آن سو خدمت آن ماه کرد
خواندگان هر دو سو ای عشق سویت در ره اند

۰

باید عقل را زیر پا گذاشت؛ در پاسداشت هنر و اشراق

جلوه های ناب هنر، بر آمده از قوای شهود و اشراق اند و تمدّن های والا نیز نه از دل نظریه پردازی های عقلی و فلسفی که از دل اشراق و مراقبه ی ذهن های خاموش برمی خیزند. حتّی اکتشافات بشری و علم در سطح بالا نیز حاصل کشف و شهود است. شما در پایین کار می کنید و بستر را آماده می سازید، ناگهان از بالا نوری می تابد.


معماری های والا از دل موسیقی های بالا برخاسته اند. کلمات ناب نیز به همچنین. بنای همه چیز در عالم، صداست. باید به صداها گوش داد. آن کس که نمی داند صدا چیست، موسیقی اش زشت و محزون است. آن کس که با صدا همدم است، موسیقی اش موسیقی بهشت هاست و پیرامونش را نیز بهشتی می سازد. 


عقل را باید خوار داشت، تا قد کشید. چه یک فرد و چه یک جامعه اگر خواهان ترقی در انواع هنر، معماری و جلوه های زیبای الهی ست باید از نظریه بازی های عقلی و فلسفی دست بکشد. شهوت فلسفه به تمامی بنای یک جامعه را سست می سازد و مردمانی نادان، بی هنر، بدآوا، کاهل، متکبّر، هتّاک، نظرباز و با قوای تشخیص مخدوش بر زمین به جا می گذارد که توهّم می کنند فخر عالم اند و از اینها بالاتر نیست. باید عقل را زیر پا گذاشت.


حلمی | کتاب لامکان
نقّاشی: غیرقابل تقلید یا بی مانند، از متی کلاروین

۰

هیولای زهد و معنوی نمایی

نه تنها مذهبیون، و  همچنین مدّعیان فکر روشن، بلکه بالاخص آنان که مدّعی معنویت اند در راه دگمیت و تعصّب گام برمی دارند. قلیلی حتّی از میان سالکین به جستجوی آزادی اند و حاضرند بهای گزاف آن را بپردازند. اکثراً طالب آرامش، سلامتی، ثروت، قدرت و بالاخص شهرت اند و از همینجاست که زهد و معنوی نمایی ظهور می کند. 


زهد که در ادبیات عرفانی و نزد عارفان حقّ دشنامی ست از فحش ناموس پرسوزتر، تنها مختصّ زاهدان مذهبی نیست، بلکه بیشتر به سالکین زاهد و معنوی نما اشاره می کند. عارفان و سالکان حقیقی بی نشان اند. مؤمنان حقیقی، بی نشان اند. هرگاه از روی ظاهر، گفتار و نشانهای کسی بتوان حدس زد که فلان کس مؤمن و سالک و عارف فلان راه و مذهب است، یعنی دقیقاً آن فرد در باطن آن نیست و تنها بدان تظاهر می کند. 


در گذشته عدّه ای که به این نکته ی ژرف آگاه شدند طریقت ملامتی را برآورند، بدین معنا که سالکین طریق معنوی به عمد کارهایی می کردند که در نگاه دیگران فاسد و تباه و هر چه به غیر از معنوی به نظر آیند. به عبارتی ضدّ معنوی نمایی. این نیز از آن ور بام افتادن است و کاری بس خطاست. 


در راه عشق باید در هر لحظه آن چنانی باشیم که هستیم. بی هیچ تعمّد، افراط و تفریط،‌ معنوی یا ضدّمعنوی نمایی. سالک راه عشق در نگاه دیگران کاملاً عادی به نظر می رسد و هیچ کس نمی تواند بگوید او به چه دسته، باور و راهی تعلّق دارد. دام ظاهرگرایی و زهد دامی ست که مؤمنین و سالکین هر راه باید آن را هر روز پاره پاره کنند و بسوزانند و خاکسترش را به باد دهند و این کار را چون تمرینی روزانه باید به جا آورند، چون این گیاهی ست بس خبیث و خزنده و هیولایی ست بی محابا مغز و روح و روان سالکین و مؤمنان را خوارنده.


حلمی |‌ کتاب لامکان 

۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان