عاشقان پروردهی خون دلاند
واضعان خطّ و قانون دلاند
عاشقان در خانهی حق میزیاند
تازیان بر عقل و مجنون دلاند
عاشقان پروردهی خون دلاند
واضعان خطّ و قانون دلاند
عاشقان در خانهی حق میزیاند
تازیان بر عقل و مجنون دلاند
احمقان و کورمالان را ببین
این بساط فقه و فقدان را ببین
کار خودکرده به دشمن میزنند
بزدلی عقل انسان را ببین
زاهد دیوانه را تدبیر نیست
لاشی زنباز شیطان را ببین
عشق گوید روح باش و راست گو
مرد و زن را واده و جان را ببین
عقل ناقص این چنین خودکامی است
عاشق حق باش و میزان را ببین
این یکی پیری به خواب کفر و دین
آن یکی پیری نگهبان را ببین
مجلس وهم ددان بر باد شد
هیبت روح سلیمان را ببین
دوش بر باد وزان حلمی نشست
گفت ماهم بخت رخشان را ببین
الا ای جان بیبنیان شبخیز
بیا زین راه سرد وحشتانگیز
اگر مرد رهی با من یکی باش
که میسوزاندت این آتش تیز
اگر از بند عقل و وهم رستی
چو مُردی هم به راه خانهای نیز
خرابات است این، مرگ است هر دم
جهان را وارهان، با خویش بستیز
تو را دیشب به جان سرخ دیدم
بسوزان جامهها، از خویش برخیز
میان روحها آخر چه باشد
رفاقتهای خرد و خشک و ناچیز
به خود بشکن همه بتهای هستی
سپس باز آ برهنه، خسته و ریز
سخنهای دل از پیمانه گفتی
ز بزم عاشقان حلمی مپرهیز
این عشق همچنان بیمحابا به پیش میتازد. عشق، این هنر ظریف و بیمثال خداوندی. وفا کنی، وفا میبینی و طعم وصال میچشی. جفا کنی و بذر فراق بپراکنی، جفا میبینی و در آتش خود میسوزی. قانون عشق چنین است: یکی ستاندی، هزار از تو ستانده شود. و صدهزار از شما گرچه با یک عشق برابر نیست، باری هزار، مثالی که مکافات عمل بدانی.
حلمی | هنر و معنویت
بگشای پر! بالنده شو!
پرّنده شو! بارنده شو!
عقل هراسآلود را
از خویش وا کن، زنده شو!
امروز روز تازهایست
بگشای جانت، خنده شو!
جوینده بودی قرنها
امروز را یابنده شو!
امروز را بیدار باش
بر خفتهها تازنده شو!
از خوابهایت یاد آر
اندوهها را رنده شو!
طرح نویی اندیشه کن
بر تازهها یکدنده شو!
از چرخخواری دست کش
حلمی! خداخوارنده شو!
به رنج صدهزارگان، به نوشوکوش سادگان
به رزمهای بیخودان سوی دل فتادگان
به پرچمی که در دل است و عزم اهتزاز کرد
به سوی فتح قارهی دل فراقزادگان
موسیقی: Worakls - Caprice
مجلس اشرار بین، جمعیتی کور و کر
بندهی شهد و شکم، بردهی کام و کمر
بیخبران از جهان، معتقدان ریا
قافلهی حیفنان، بیعرق و بیهنر
مفتخوران حریص، بیشرفان دنی
بیجنمان وقیح، زوزهکشان حشر
این نجسان خائناند، ظرف فسادند و بس
مظهر اهریمناند، هر دمشان توف شر
خس که به مسند رسید، دیو به مصدر نشست
عشق به پنهان وزید، گشت گدا معتبر
خلق خسیاش بدید، رأی کثیفاش چشید
بندهی دنیا بُد و کرد حق از او حذر
کبر کلاهی گشاد بر سر این خلق کرد
کودکی و کودنی، جمعیتی بیگوهر
یا رب اگر وقت شد گو که به تیغ وزان
همره باد جنان قصّه کنم مختصر
کمکمک آن لحظهی ناب فرا میرسد
کوبش و شور خوشان، بوسهی سیف و سپر
بی حذری حلمیا گردهی توفان نشین
رزم خوشان بزم ما وین گذر پرشرر
جان بر سر کار باده آمد
این عقل ز سر زیاده آمد
این کاسهی سر به باد دادیم
تا قلب به راه ساده آمد
موسیقی: سیاوش ناظری - شنگینک
مگر که قلب از تپیدن بایستد که زیباییات نبیند. مگر آسمان فرو ریزد و طومار زمین و زمان در هم پیچیده شود، که چشم شکوه مرتفع به خاکافتادهات را نبیند و قلب از عمق تواضع سربهفلککشیدهی جانت دیوانه نشود.
زمین هیچ و زمان هیچ، عوالم همه در کف دست، همه هیچ، همه باد! تو لیکن ای بادشاه، تو همه! تنها تو، تنها برای تو، بر زخمها میتوان مرهم نهاد و بر جویهای روان خون فرداروز شهرهای زیبا بنا کرد. دردها میگذرند و اشکها و لبخندها، امّا تو نمیگذری، ای در گذر مانا! چرا که تو جانی، جهانی، اشکی، خونی، خندهای، و فتحی بر دروازهی هر شکست سهمگیر، و میلاد نویی، و برکتی بر هر جان که میبخشد و جز هیچ نمیستاند.
مگر که قلب از تپیدن بایستد،
که پس از آن نیز خواهد دید!
حلمی | هنر و معنویت
چه حلقههای بیثمر تو را به دار میکشد
بیا به حلقهی خدای که دست یار میکشد
نه رهگذار عشق که بیا و جان عشق باش
بیا که حقّ حی تو را بدان دیار میکشد
تو حرف دیگران زنی به دیگران و سایهای
حریف حرفهای نهای که از تو کار میکشد
قلم شکست و جان گرفت، قلمروی بیان گرفت
عنان کشید و خوان گرفت، خوشم به دار میکشد
رسید وصل تازهای، درون یکی برون یکی
بکشت جان و جان نو به روزگار میکشد
زمانهای غریب نیست، غریب حال آدمیست
که بر درخت روحسار نشسته قار میکشد
به خانهام رسید و خفت امام جمعه مستِ مست
خوش است حال عاشقی که انتظار میکشد
زبان عشق بسته است مگر به اذن دوست که
گدای خودفروش را به بند و دار میکشد
اگر چه مدّعی بسیست، یکیست قطب عشق و بس
هماو که چشم وحشیاش ز جان دمار میکشد
جهات عشق مشکل است، کسی رسد که جان دهد
وگرنه کار او ز نو به هشت و چار میکشد
خموش حلمیا! خموش! پیالهای بگیر و نوش
که کار خامشان روح به اشتهار میکشد