سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

کتاب خویشتن، ترانه‌ی خویشتن

روح ذرّه‌ی خلّاق خداست،‌ پس آنچه که می‌کند - آن روح که به روح رسیده است و خویشتن خویش را عریان کرده - خلّاقیت است. این راه به سوی خلّاق شدن است، و عاشقان خلّاقان بخشنده‌اند.


از کتاب می‌آغازد و در زندگی جریان می‌یابد. روح، کلمه‌ی خداوند، کلام خود را،‌ کتاب خود را می‌خواند. این سفر توست و آنگاه که باید قدم در راه کنی، از آز خاک و ناز کتاب بر خواهی خاست. 


و امّا کتاب همچنان گشوده است، و ترانه‌ی رویاها را پایانی نیست، لیکن حال تو کتاب خویشتن می‌خوانی، ترانه‌ی خویشتن ساز می‌کنی.


حلمی | هنر و معنویت

کتاب خویشتن، ترانه‌ی خویشتن | هنر و معنویت | حلمی

۰

مجرای آفرینندگی

برای آنکس که نمی‌خواهد درد آزادی را بکشد چه می‌توان کرد؟ برای آنکس که می‌خواهد متعلّقات هزاران‌ساله‌اش را با خویش نگاه دارد و در آن واحد از حقیقت دم زند - و چون چنین کند حقیقت از او بگریزد چرا که حقیقت زنده است و او مرده - و برای او که غمزه‌ی صلح و کمال کند و خنده‌ی دروغین زند - چرا که خنده‌ی حقیقی از درخشش چشمان پیداست و از چین رنجها و عمق مردمکان رازدار - و او را که وهم وصال کند و وهم فراق کند و در کتابها و خرابه‌ها سر فرو برده و خویش را تهی نتواند و لاف تهی بودن زند، چه می‌توان کرد؟ 


برای او که آزادی می‌خواهد، و بهایش را نمی‌خواهد بپردازد هیچ نمی‌توان کرد. برای او که معذور است حقیقت معذور است، چرا که او با عذرها مرده است و حقیقت بی عذرها زنده. 


آنکس را که جسارت از خود گذشتن است و همه‌ی خویش را به طَبَق تسلیم بردن - این بخشش حقیقی، بزرگترین بخشش - زندگی هزارباره می‌بخشد، خرد می‌بخشد، عشق می‌بخشد و بالاتر از همه خلّاقیت. چرا که خلّاقیت خود زندگی‌ست، و خلّاقیت خداگونگی ست. آنکس که خداگونه است ذرّه‌ی جنبان خلّاق هستی است و هر روز چیزی نو از او به عالم عرضه می‌شود. او عرصه‌ی پدیدآوردندگی ست، او محلّ عبور آفرینش است. 


خوش او را که کار خوشان را، خلّاقان را مجراست، امّا خوش‌تر او را که خود صحنه‌ی خلقت است و مجرای آفرینندگی‌. 


حلمی | کتاب لامکان

مجرای آفرینندگی |‌ کتاب لامکان |‌ حلمی
موسیقی: Bach - Cello Suite No. 2 in D minor

۰

گفتگو آید وزان از گفتگو

گفتگو آید وزان از گفتگو
گر تو خاموشی گزینی کو به کو


صوت خواهی بشنوی از لامکان
قبله کن مابین چشمان هیچ سو


روح را بینی خودی در سرسرا
یار را بینی به نزدت رو به رو


عشق را گفتی و پس در کار کن
سُر ده هر پیمانه کان گیری از او


مردمان باستان در حال بین
مردمان حال در بزم سبو


این سخن بشنیده‌ای بسیار بار
بارها در کار کن معنی بجو


آن معانی را به کام تجربه
خوش بگردان و فرو بلع و ببو


زاهد از دست طلب تاریک شد
عاشق از بخشندگی شد ماهرو


حلمی از پیمانه‌ی ماهانه جست
گرچه شب بود و ره پیمان کجو

گفتگو آید وزان از گفتگو | غزلیات حلمی

۰

عمل عشق؛ بخشندگی

آن ‌کس که نمی‌تواند و دیگران را به نتوانستن دعوت می‌کند؛ این روش معنویون نیست. آن کس که نمی‌تواند و دیگران را به توانستن می‌خواند؛ از این معنوی‌تر نیست. او می‌گوید: "منِ خسته اگر از پا نشسته‌ام، امّا تو برو و راه را بیاب و وصل شو!"


درون کافی نیست، بیرون نیز باید با درون یکی شود. بیرون باید بر درون تا شود. درون باید در بیرون حاصل دهد. عاشق باید هنر بپرورد، کتاب خود را بخواند، ساز خود را بزند و  سرود خود را سر دهد. سالکِ عاشق باید گوهر استعداد درونی خویش را بیابد و تقدیم جهان کند. این تقدیم عشق است. سالکِ عاشق، روح بخشنده است. 


چه بسیار که راه را نمی‌شناسند امّا در کار وقف خویش‌اند، چه بسیار که راه را می‌شناسند امّا درون حجابِ بیرون ایشان شده است. یک کلام و بس: درون تا آن زمانی که بر بیرون نتابیده تنها بذری خفته است، در انتظار زمان ظهور. 


می‌توان ظهور را رقم زد. امّا باید به راه افتاد، طاقت رنج داشت و بهانه‌ها را دور ریخت. ذهن می‌تواند هزاران سال سالک درخودمانده را با ماجراهای درونی بفریبد و او را مجاب کند که تنها درون کافی‌ست. سالک عاشق لیکن روح بخشنده است و روح بخشنده یک روح برون‌گرا، برون‌افکن و ایثارگر است. عمل عشق چنین است.


حلمی | کتاب لامکان

روش معنوی | عمل عشق | بخشندگی | کتاب لامکان

۰

آنچه ببینی میان جنبش فرخندگی ست

دوبیتی ۹۶۷.


آنچه ببینی میان جنبش فرخندگی ست
مذهب آزادگی، راست خود زندگی ست
ملک شعف آمدی، رخت عزا دور ریز
وقف شو در کار ما کاین ره بخشندگی ست


حلمی
خواندن دوبیتی های حلمی در کتابخانۀ دلبرگ. اینجا.

آنچه ببینی میان جنبش فرخندگی ست | حلمی

۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان