سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

روح می‌گیرم

خوشحالم که کوچکان انسان را شاگردان تو کردم. خرسندم که کودکان آدم را سالکان حق کردم. شعفناکم از چنین کردن‌هام! خرسندم که هر که را که به راه خویش بود از راه خویش به در بردم و به راه تو انداختم، همچو انگور که لگدکوبش کنند که آب جان دهد. بلی آن لگدکوب‌کننده منم، و تا ابد چنین خواهم بود.

انسان را لگد می‌کوبم
و روح می‌گیرم.

حلمی | کتاب آزادی

روح می‌گیرم | کتاب آزادی | حلمی

۰

بیا به حلقه‌ی خدای که دست یار می‌کشد

چه حلقه‌های بی‌ثمر تو را به دار می‌کشد
بیا به حلقه‌ی خدای که دست یار می‌کشد


نه رهگذار عشق که بیا و جان عشق باش
بیا که حقّ حی تو را بدان دیار می‌کشد


تو حرف دیگران زنی به دیگران و سایه‌ای
حریف حرفه‌ای نه‌ای که از تو کار می‌کشد


قلم شکست و جان گرفت، قلمروی بیان گرفت
عنان کشید و خوان گرفت، خوشم به دار می‌کشد


رسید وصل تازه‌ای، درون یکی برون یکی 
بکشت جان و جان نو به روزگار می‌کشد


زمانه‌ای غریب نیست، غریب حال آدمی‌ست
که بر درخت روحسار نشسته قار می‌کشد


به خانه‌ام رسید و خفت امام جمعه مستِ مست
خوش است حال عاشقی که انتظار می‌کشد


زبان عشق بسته است مگر به اذن دوست که 
گدای خودفروش را به بند و دار می‌کشد


اگر چه مدّعی بسی‌ست، یکی‌ست قطب عشق و بس
هم‌او که چشم وحشی‌اش ز جان دمار می‌کشد


جهات عشق مشکل است، کسی رسد که جان دهد
وگرنه کار او ز نو به هشت و چار می‌کشد


خموش حلمیا! خموش! پیاله‌ای بگیر و نوش
که کار خامشان روح به اشتهار می‌کشد

چه حلقه‌های بی‌ثمر تو را به دار می‌کشد | غزلیات حلمی

۰

گوش سپردن، هیچ گفتن

بعد از این فتیله‌ی سخن پایین می‌کشد و تنها گوش می‌سپاریم، به صدا، به موسیقی، به سکوت، به آواهای نهفته در گوشه‌های جان خویش، در میانه‌های ما. 


گفت بعد از این هیچ نمی‌گویی، می‌گویی؟ 
گفتم تا کنون هیچ نگفته‌ای، گفته‌ای؟


حلمی | کتاب لامکان

گوش سپردن، هیچ گفتن | کتاب لامکان | حلمی

موسیقی: Loreena McKennitt - The Book Of Secrets

۰

ای رمز تو آسمان گرفته

ای رمز تو آسمان گرفته
راه تو سپاه جان گرفته


نور تو زمان ستانده از خود
موسیقی تو جهان گرفته


راه تو رهی ز آسمان است
بر روی زمین کران گرفته


اسم تو بزیستیم و خوش بود
این زیستن امان گرفته


هر کس ز تو گفت کار خود کرد
وه زین شب گفتمان گرفته


من گفتم و این تو بود در من
در هم ز تو گفتِ مان گرفته


ای اهل ادب چه گویی از ما؟
ای جمله خران نان گرفته!


حلمی چو قلم ز ماه بگرفت
عشق از نو خط بیان گرفته

ای رمز تو آسمان گرفته | غزلیات حلمی

موسیقی: Sleep Dealer - The Way Home

۰

چه خبر عقل‌پرستان؟ به سر بام رسیدید؟

چه خبر عقل‌پرستان؟ به سر بام رسیدید؟
کمر زهد ببستید به اندام رسیدید؟
چه خبر خواب‌فروشان؟ خم‌محراب‌فروشان!
کمر ظلم شکستید و به فرجام رسیدید؟

حلمی

چه خبر عقل‌پرستان؟ به سر بام رسیدید؟ | حلمی

موسیقی: تانیا صالح - سنحلم 

۰

ای جان پاک چنگ‌زن..

ای جان پاک چنگ‌زن، شوریده‌ی نیرنگ‌زن
این خوابها را هیچ کن، این شیشه‌ها بر سنگ زن


بی‌رنگ ناب دلربا، ای تاب بی‌تابی‌نما
ای سازه‌ی ناسازها، زان رازها آهنگ زن


شد برملا اسرار ما، شد بر هوا هر کار ما
افسار ما شد دار ما، این نبض و این آونگ زن


قبض است جانها باز کن، خاموشی‌ات آواز کن
بر خانه‌مان پرواز کن، در سینه‌هامان چنگ زن


آن شعله‌ی حق بر کشان، بی‌بالها را پر کشان
بی‌راهها را در کشان، بی‌عشق‌ها را زنگ زن


ای ماه در بازار شو، ای سینه در پیکار شو
ای دست حق از ناکجا بر کلّه‌های منگ زن


حلمی به طبل نور زد، بیخود بُد و پرشور زد
حالی تو ای شوخ خدا زان نغمه‌های شنگ زن

ای جان پاک چنگ‌زن، شوریده‌ی نیرنگ‌زن | غزلیات حلمی

۰

اراده ی عشق

هرگز هیچ چیز را به دیگران تحمیل نکرده ام، امّا لحظه ای از بیان کردن خود به تمامی دست نکشیده ام؛ چنان که هستم، در لحظه، تمام و کمال، بی هراس از اندیشه ی دیگران، بی هراس از قضاوت خویش. تنها این گونه می توانم سخن خداوند را بر زبان برانم و اراده او را جاری سازم.


هرگز هیچ عقیده ای نپروریده ام، که عقیده ساخت ذهن و دست ساز بشر است، و تنها جان خود را آماده ی طوفان حقایق کرده ام، که حقیقت نَفَس خداست. تنها آماده بوده ام تا تمام عقاید و افکار به جا مانده در ذهن خویش را به آتش خداوند تقدیم دارم و از رنج طاقت کش سوختن هرگز نهراسیده ام و از بی چیزی خویش هرگز شرم نداشته ام. 


هرگز به خاطر انسان هیچ راهی نرفته ام، تنها گامهای لرزان خود را در آتش عشق آزموده ام و جامه های ژنده ی خویش در آتش عشق سوزانده ام و پاها و دستها و قلب خود را تقدیم دوست داشته ام، تا بروند به آن راهی که اراده ی اوست و بنویسند هر آنچه بر زبان اوست و بتپد بهر هر جانی که به انتخاب اوست.


حلمی | کتاب لامکان

۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان