سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

قدسیان، برهنه‌اند.

بردگان را گفت حجاب کنند، آنها را که احدیّت نمی‌دانستند و یگانگی روح پاس نمی‌داشتند. مشرکان را، که جامه‌ی آلوده‌ی عقیده بر تن خدا می‌نشاندند، گفت حجاب کنند و تن آلوده و روان آلوده و ذهن آلوده از منظر پاکان بپوشانند. البته که پاکان را از دیدن نجاست‌های ایشان باکی نبود، لیکن همان بهتر که نجاست‌ها در حجاب مانَد.

معتقدان را گفت حجاب کنید،
روسپیان را. 

آزادگان را گفت حجاب‌ها بیفکنید، آنها را که احدیّت می‌دانستند، یگانگی روح پاس می‌داشتند. موحّدان را گفت حجاب‌ها برافکنید و همه پاره‌پاره کنید. قدسیان، برهنه‌اند.

حلمی | کتاب آزادی
قدسیان، برهنه‌اند. | کتاب آزادی | حلمی
۰

یار خدا بودم؛ همه چیزش بخشیدم

اینجا آمدم. شب بود، تاریکی بود، حجاب بود. عشق نبود، موسیقی نبود، زندگی نبود. عاشق بودم، شب بودم، معنای زندگی بودم. نور شدم، حجابش افکندم. موسیقی شدم و به همه سو باریدم. 


تا اینجا بودم، از این نیز بالاتر روم. به خشکی نیندیشیدم، به تلخی نیندیشیدم. بر چهره‌ی خفتگان ننگریسیتم و راه خفتگان به هیچ‌ نگرفتم. رقصیدم و رقصان از این معبر و دروازه‌ی تار گذشتم، تا آن سرزمین که مرا به خود می‌خواند. 


اینجا آمدم، گِل بود و گِلزار. گُل و گُلستان به بار آوردم. مرد نبود و زن نبود. از سختی جان خویش و خموشی‌هاش مرد ساختم و از نرمی و پیچ و تاب‌های چو بادش زن برآوردم. شک بود، ایمانش کردم. مرگ بود، زاییدمش و زندگیش کردم. شرک بود و نفرت و انزوا. بوسیدمش به تلخ‌جانی، شیرین‌روانْ‌اش وحدت و دوستداری و مرافقت عطا کردم.


خدا نبود، و چون خدا نبود هیچ چیز نبود.
یار خدا بودم، همه چیزش بخشیدم. 


حلمی | هنر و معنویت

اینجا آمدم |‌ همه چیزش بخشیدم | هنر و معنویت | حلمی

۰

عاشق می‌گوید..

عاشق می‌گوید وقتی همه کس منم، با که بجنگم؟ وقتی من همه‌ام، با که در خود بجنگم؟ همه در من به جنگ‌اند و همه در من به آشتی. تاریکی آنگاه است که چهره می‌پوشانم و نور آنگاه که حجاب می‌گشایم.


سفره‌ی ستارگان تنم تا بی‌انتها گسترده.


حلمی | کتاب لامکان

عاشق می گوید.. | وحدت وجود | کتاب لامکان | حلمی

موسیقی:‌ [Sigur Rós - Valtari [Full Album Stream

۰

باید از انسان برخاست

از خویش سخن می‌گوید، انکار می‌کند، می‌ترسد، شک می‌کند، می‌پرسد، تأیید می‌کند، تکذیب می‌کند. آرام می‌خواهد، لیکن آرام نمی‌گیرد، چرا که به راه نمی‌افتد.


در سکوت می‌راند، از عشق سخن می‌گوید، نمی‌ترسد، در یقین می‌بالد، نه تحسین می‌کند و نه می‌نالد. آرام نمی‌خواهد، لیکن آرام است، چرا که در راه است.


هیچ حرفی، هیچ عقیده‌ای، هیچ نشانه‌ای. هیچ ‌کس نخواهد آمد. آنکس که می‌خواهد، برمی‌خیزد. آنکس که باور دارد، عمل می‌کند. جویای برکت حرکت می‌کند، می‌بخشد، به پیش می‌راند. عشقْ قطعی‌ست، حقیقتْ مسلّم است، یارْ حاضر است. انسان در شک است، انسان غایب است، انسان حرکت نمی‌کند. خوابها هیچ، انقلابها پوچ. انسان تاریک است، باید از انسان برخاست. 


حلمی | کتاب لامکان

باید از انسان برخاستن | کتاب لامکان

موسیقی:‌ Joe Hisaishi - Princess Mononoke Symphonic Suite

۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان