سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

آفتاب خروش

یا آنکه رنج راه را به تمامی در می‌یابد یا که به تمامی فرو می‌ریزد. یا بی‌ سرشت بر مرزها چنبره می‌زند، بلعیده‌ی دیو و فضله‌خوار غریو - اُف! - یا سرشت باز می‌یابد و خاموش و دل‌‌آوا ترانه‌ی ظفر سر می‌دهد. 


یا به خانه بازمی‌گردد، 
یا در زمین سوخته 
به زبان الکن و آوای حزین
بر برکت بی‌شکرانه کف‌رفته می‌زارد.


ستاره‌ی سروش، و آسمانی که بر کرانه‌های ناپدید سینه می‌گشاید. آفتاب خروش، آنگاه که وحوش در میانه و زمین را طاقت این همه نیست.


سر فراز کن! 
اخگران را بنگر!
از سینه‌کش نامنتهای عدم
می‌آیند ناتمامی تمام کنند‌.


حلمی - کتاب اخگران

آفتاب خروش | کتاب اخگران | حلمی

۰

بلی آزادجانم من، رها از نام و نانم من

خروش زندگی دارم، نمی‌دانی چه بیدارم
نمی‌دانی چه هر شبها به خاک عشق می‌کارم


نمی‌دانی چه دردی در تمام روح می‌پیچد
تو خوشحالی نمی‌دانی چه بهرت در تب نارم


نمی‌د‌انی چه مرگ‌آساست عبور عشق از جانم
تو در خوابی نمی‌دانی چه در کوران پیکارم


شبانم کوه می‌ریزد، به روزان سیل می‌بارد
به هر دم قبض صد روحم به هر گامی که بردارم


تو در بزم برون عشق به خلقان ناز می‌ریزی
که من جان در دم آتش به جان عشق بسپارم


سرور خلق آن تو، حضور خلق نان تو
حضور عشق هم با من که بهرش روح می‌بارم


بدان دم تا هنر ریزد برون از حجره‌ی مردی
سراسر سوز می‌گیرم، دمادم نور می‌خوارم


دمادم لرز می‌آید ز چاه ظلم شیطانی
که تو آزاد می‌گردی و من در بند پندارم


بلی آزادجانم من، رها از نام و نانم من
به غیبت در عیانم من که در معراج دوّارم


به حلمی پاکْ نوح‌افکن، به جامی سرخْ روح‌افکن
ز اوج قلّه‌ تا پایت سراپا هیچ‌مقدارم

خروش زندگی دارم، نمی‌دانی چه بیدارم | غزلیات حلمی

موسیقی:‌ Parov Stelar - The Sun

۰

خانه‌ی نو؛ این ایستگاه ابدی

مستی اینک آرام می‌گیرد، و با عبور از طغیان‌های جان به کرانه می‌رسد. امواج خروشان را، و جان را، سرمنزل حق بود. طغیان بیهوده جان‌ها نستاند، چراکه هرچه ستاندنی باید ستانده می‌شد و هرچه بخشیدنی بخشیده. 


جان به بالا می‌رود و از چرخ بالا می‌پرد، و در این چرخ نیز کس بیهوده گم نیست. هیچ کس گم نیست و سرانجام هر جان آشوبیده از پس افتادن‌ها و برخاستن‌ها به طریق ابدی فراخوانده می‌شود و راه می‌یابد و نخستین گام‌های لرزان خویش را بر‌می‌نهد.


از میان سرزمین‌ها گذشتیم، لنگرها انداختیم و لنگرها گرفتیم. از آسمان‌ها گذشتیم، بال‌ها بستیم و بال‌ها گشودیم. تاریخ یک چرخ کامل زد و سرانجام بدانجا روان شدیم که نخست از آنجا آمده بودیم. این بار در آنجاییم که سرزمین ما بود و خود برساخته بودیمش و همه چیزش را از الف خود برافراشته بودیم. دوباره اینجاییم، از نو، تا نو نوتر کنیم و اینجا اینجاتر. 


این ایستگاه ابدی، در اینجا خانه‌ای خواهیم ساخت، در خانه خانه‌ای نو، با آغوش‌های گرم و استوار، و در اینجا از معبد درون خویش، معبدی برخواهیم آورد، و از آن به همه جا روان خواهیم شد. ما فرزندان راه ابدی، مبارزان طریق موسیقی و نور، بدینجا فراخوانده شده‌ایم و در این لنگرگاه آسمانی، تخت و بخت خویش برپا می‌کنیم. 


حلمی | هنر و معنویت

خانه‌ی نو، این ایستگاه ابدی |‌ هنر و معنویت | حلمی

موسیقی: Katil - Kuzim

۰

نوای آسمان‌ها چست و چالاک

نوای آسمان‌ها چست و چالاک
خروش سازها وین لحظه‌ی پاک
درون گوشها نایی‌ست تا دل
تو تا دل می‌روی ای رود، بی‌باک!

حلمی

نوای آسمان‌ها چست و چالاک | رباعیات حلمی

۰

رقصیدن در هیچ‌نای عدم

طوفانی‌ام؛ برای در خدمت تو بودن آرامم کن، نه برای آرام بودن. در درونم موجهای خروشان بر هم سر می‌شکنند و با هم می‌آمیزند و فرو می‌ریزند و برمی‌خیزند. طوفانی‌ام؛ برای آرامش خوابهای خود آرامم کن، ورنه گر نیک‌تر می‌دانی بگذار بخروشم و زین موجها خود را و همه را با خود ببرم بدانجا که خود می‌دانی و می‌خواهی.


بی‌باده‌مستی چنین خوش است؛
لب‌تشنگی و خستگی و فرو آمدن پلک‌ها، 
لیکن آرزوی بیداری و برپایی و رقصیدن در هیچ‌نای عدم. 


حلمی | کتاب لامکان

طوفانی‌ام | بی‌باده‌مستی | کتاب لامکان

موسیقی: Sevak Amroyan - Yarkhushta

۰

خروش زندگی دارم، نمی‌دانی چه بیدارم

خروش زندگی دارم، نمی‌دانی چه بیدارم
نمی‌دانی چه هر شبها به خاک عشق می‌کارم


نمی‌دانی چه دردی در تمام روح می‌پیچد
تو خوشحالی نمی‌دانی چه بهرت در تب نارم


نمی‌د‌انی چه مرگ‌آساست عبور عشق از جانم
تو در خوابی نمی‌دانی چه در کوران پیکارم


شبانم کوه می‌ریزد، به روزان سیل می‌بارد
به هر دم قبض صد روحم به هر گامی که بردارم


تو در بزم برون عشق به خلقان ناز می‌ریزی
که من جان در دم آتش به جان عشق بسپارم


سرور خلق آن تو، حضور خلق نان تو
حضور عشق هم با من که بهرش روح می‌بارم


بدان دم تا هنر ریزد برون از حجره‌ی مردی
سراسر سوز می‌گیرم، دمادم نور می‌خوارم


دمادم لرز می‌آید ز چاه ظلم شیطانی
که تو آزاد می‌گردی و من در بند پندارم


بلی آزادجانم من، رها از نام و نانم من
به غیبت در عیانم من که در معراج دوّارم


به حلمی پاکْ نوح‌افکن، به جامی سرخْ روح‌افکن
ز اوج قلّه‌ تا پایت سراپا هیچ‌مقدارم

خروش زندگی دارم، نمی‌دانی چه بیدارم | غزلیات حلمی

موسیقی: ونجلیس دِدِس - جنگ‌سالار پارسی

۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان