سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

زیستن درباره‌ی شادمانی‌ست

خرسندی خویش پنهان نمی‌داریم و سر به گوشه‌های غم نمی‌سابیم تا لشکر اندوهگینان از شرّ کردار تباه خویش خلاصی یابند و به ما بپیوندند. از شادمانی و رقص انگشت حسرت و غم به دندان نمی‌گزیم و هیچمان شرم نیست که آغوش رقص بگشاییم و به پرواز درآییم. 


زیستن درباره‌ی شادمانی‌ست. زیستن را معنا رقصیدن است. اگر انسان جور دیگر فهمید و از دردش مرد برنخاست و از سرماش گرمی و شور برنجهید، پس همان بهتر به هنگام احتضار نیم‌چشمی بگشاید تا مرده‌شوی خویش بنگرد. 


زمین عشق به مدار دیگری می‌چرخد،
و در آن مدار همه زندگانند.


حلمی | کتاب آزادی

زیستن درباره‌ی شادمانی‌ست | کتاب آزادی | حلمی

۰

رقص را می‌بینم

این قلب سنگی باید گشوده شود. اینجا دیگر صحبت شاید و نمی‌دانم و نمی‌خواهم و اینها نیست. قلب سنگی باید گشوده شود و دست‌کم سه هزار سال تاریخ باید فرو پاشد و همه چیز از نو بر آید. 


لحظه‌ی شگفت زایش در پیش روست، انفجارها در پیش روست. مرگ‌ها، میلادها، رقص‌ها، شادی‌ها و شراب‌ها و شاباش‌ها در پیش روست. لحظه‌ی شگفت زایش، این بار نه از پیش، بلکه از هیچ. این بار همه چیز جور دیگری‌ست. 


رقص را می‌بینم که از دور آغوش عریان تپنده‌ی خویش گشوده است. موسیقی را می‌شنوم. اینها که می‌بینم مردمان فردایند، و این مردمان فردا، مردگان و عزاداران و به خاک و خون کشیده‌شدگان امروزند. ای مردمان فردا! این صبح شادمانه را عاشقان برایتان زاییده‎اند، در شبانی تلخ و تاریک و تباه. به شکرانه جامهاتان به سلامت عاشقان زنید و قدر دانید و شکر کنید و منّت گزارید که از این لحظه هیچ چیز بالاتر نیست.


حلمی | کتاب آزادی

رقص را می‌بینم | کتاب آزادی | حلمی

۰

چرخ‌زنان رقص‌کنان مستِ مست

چرخ‌زنان رقص‌کنان مستِ مست
آن مه مسرور به جانم نشست
 
گفت که پیراهن خود باز کن
بازگشودم به جهانی که هست
 
نیست بُدم هست شدم هستِ هست
هست همه تاب و میانم شکست
 
سال نو آواز نو کردم به جان
زان دم نو بال نهانم برست
 
آن همه انسان که بُدم هیچ شد
بال برون شد ز دو بن‌بست دست
 
مرگ تو مرگ من و مرگ جهان
زندگی نوست برِ مرگ پست
 
عارض چشمان توام، عرصه نیست
غمزه کند گر فلک غم‌پرست
 
شب سوی ما گیر نهان حلمیا
ساعت می باز به بزم الست

چرخ‌زنان رقص‌کنان مستِ مست | غزلیات حلمی

۰

رقصیدن در هیچ‌نای عدم

طوفانی‌ام؛ برای در خدمت تو بودن آرامم کن، نه برای آرام بودن. در درونم موجهای خروشان بر هم سر می‌شکنند و با هم می‌آمیزند و فرو می‌ریزند و برمی‌خیزند. طوفانی‌ام؛ برای آرامش خوابهای خود آرامم کن، ورنه گر نیک‌تر می‌دانی بگذار بخروشم و زین موجها خود را و همه را با خود ببرم بدانجا که خود می‌دانی و می‌خواهی.


بی‌باده‌مستی چنین خوش است؛
لب‌تشنگی و خستگی و فرو آمدن پلک‌ها، 
لیکن آرزوی بیداری و برپایی و رقصیدن در هیچ‌نای عدم. 


حلمی | کتاب لامکان

طوفانی‌ام | بی‌باده‌مستی | کتاب لامکان

موسیقی: Sevak Amroyan - Yarkhushta

۰

هنر از آسمان روح خیزد

هنر از آسمان روح خیزد
ز آه و اشک جان روح خیزد


هنر گوید شب آشفته طی کن
سحر از آستان روح خیزد


ز خلق و پلق عالم سینه می‌شوی
که خلقت از کمان روح خیزد


الا ای خفتگان وهم و پیغام
پیام از نیسِتان روح خیزد


خرابیم ای خران بس خوش خرابیم
چنین وجد از نهان روح خیزد


غزل بهر غزل در سینه بشکفت
سخن جوشان ز آن روح خیزد


عدم در رقص و حلمی در رگ دوست
خدا را بین ز خوان روح خیزد

هنر از آسمان روح خیزد | غزلیات حلمی

موسیقی: Nils Frahm - All Armed

۰

دگر خاموش، وقت آفتاب است

دگر خاموش، وقت آفتاب است
زمان رقص و غوغای رباب است
سخن کوتاه باید، راه دور است
دگر بیدار باید، وقت خواب است 

حلمی

دگر خاموش، وقت آفتاب است | رباعیات حلمی

موسیقی:‌ Deuter - Temple of Silence

۰

راه گِل از خانه‌ی گندم گذشت

راه گِل از خانه‌ی گندم گذشت
راه دل از بزم ترنّم گذشت
خوشه‌ی گندم ده و در رقص بین
ره به سوی خانه که از خُم گذشت

حلمی

راه گِل از خانه‌ی گندم گذشت | رباعیات حلمی

موسیقی: [Misha Mishenko - Metanoia [Full Album

۰

رویاگران پیشرو..

رویاگران پیشرو در ظلمت به رقص برمی‌خیزند.

حلمی | کتاب لامکان

رویاگران پیشرو.. | کتاب لامکان | حلمی

موسیقی: Tebra - Let

۰

عشق بیامد..

عشق بیامد.. | مثنوی | تک بیت | حلمی

مثنوی‌های حلمی را می‌توانید در اینجا بخوانید.

۰

در دادگهی که حکم تنها رقص است

در خانه ی جان ما سراپا رقص است
اینجا چو شدی بدان که اینجا رقص است


غم را سر هر صبح به قصّاب دهیم
در مسجد ما نباشد حاشا رقص است


صوفی نکند تحمّل این شادی ها
زاهد نکند فهم چه با ما رقص است


هر کس چو یکی دگر به این در آمد
گفتیم برو که بزمِ تنها رقص است


صد حیرت از این جمعیت بی خویشان
ما یک نفریم و یک به غوغا رقص است


ای عقل چو یک پیاله با ما باشی
بینی که تمام کار دنیا رقص است


گفتند چنین که کار تقوا زار است
گفتیم چنان که کار تقوا رقص است


حلمی سر عاقلان به بالا می برد
در دادگهی که حکم تنها رقص است

در خانه ی جان ما سراپا رقص است | غزلیات حلمی

۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان