سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

شنیدن چاره‌ی چاره‌هاست

شب از جنون فرا می‌خیزد و در مطلقِ عشق به نام، به آرام می‌رسد. شب در محضِ خدا، به محضِ خدا از خویش بر می‌خیزد و کار خدا می‌کند.

این‌قدر گفته‌اند خدا و نام خدا به کذب و نفاق برده‌اند که من شرمم می‌آید از این نام بالا به زبان راندن. باری خود به زبان می‌راند، می‌گوید و می‌نوشد و می‌رقصد و باکیش نیست از زبونان خویش.

شب سخن می‌گوید. ای روز! ای آدمی! ای پاکستان، ای فُغانستان، ای به دزدی و جهل و دریوزگی و اندوه و چرک از مکافات عمل خویش افتاده، بشنو! بشنو ای آدمی، تو را شنیدن چاره‌ی چاره‌هاست.

حلمی | کتاب آزادی
شب از جنون فرا می‌خیزد | کتاب آزادی | حلمی
۰

در درون شب

باید عشّاق امشب به هم خیزند و کار را تمام کنند. کار بر زمین مانده بسیار است. امشب عشّاق به هم می‌خیزند و آن کارها تمام می‌کنند.


مرا به جان هماره بایدی‌ست، چون که شاید و نتوانم نمی‌دانم. نمی‌دانم بسیار می‌دانم، امّا نتوانم نه، خاصه این بارها که یار حکم کند.


در درون شب، در عمق شب، نقطه‌ای‌ست که هیچکس‌اش نمی‌داند. آن نقطه را من می‌دانم، به درونش می‌پیچم و کار را تمام می‌کنم.


حلمی | کتاب آزادی
در درون شب | کتاب آزادی | حلمی
۰

شب عاشق است

شب برکت می‌دهد. شب نور است و موسیقی. شب عاشق است. از شب نهراسید، در شب غوطه زنید و برکات و بوسه‌هاش نوش کنید. خود را در آغوشش گم کنید. شب از شب نیز برمی‌خیزد و در سپیده‌دمان با رقصی تازه‌تر خود را می‌پیچد و در روز می‌تازد.

گرچه از مردمان روی تافته، باری در مردمان تپیده، و قلب مردمان از قلب شب می‌زند. شب در عظمت خویش می‌گسترد و از خدا می‌تابد و در خدا می‌گسترد و می‌گستراند.

شبانه می‌پرسم: ای خداوندگار آیا هیچ روزی از شب فرا می‌خیزم و به ستاره‌ای نوتر بدل می‌گردم؟ شبانه می گوید خداوندگار: برمی‌خیزی، لیکن باید تمام شب را ستاره‌باران کنی و این واحه‌ی زار از نور خدا و موسیقی دل برقصانی. شاکر و منّت‌گزار و رقصان می‌گویم: باشد ای خداوندگار، حکم آنچه تو می‌فرمایی.

شبم،
تمام شب می‌رقصم.
می‌رقصم تا صبح آزادی،
و آنگاه خود به چیزی نوتر بدل می‌شوم،
به خورشیدی تازه‌تر در خدا.

حلمی | کتاب آزادی
۰

ساقی دل و سبوی چشمان

ساقی دل و سبوی چشمان
این کیست شبان به کوی چشمان


این مردمکان که خواب دارند
ما لیک تَکان به توی چشمان


دیدی که چه بی‌بخار برخاست
خلقی پی آبروی چشمان


ما جلوه و آبرو ندانیم
اشک‌ایم نهان به جوی چشمان


خاموش که وقت کارزار است
برپای به های‌و‌هوی چشمان


گفتا دم باده نیست حلمی؟
گفتم سر جان، به روی چشمان

ساقی دل و سبوی چشمان | غزلیات حلمی

۰

دیرگاهی‌ست که در خالی خود می‌رانم

دیرگاهی‌ست که در خالی خود می‌رانم
من ز خود خالی‌ام و نام تو را می‌خوانم
 
من که از عیش فلک دیرزمانی سیرم
می‌روم عیش نهان از دم جان بستانم
 
من و این کالبد خاک چه نسبت داریم
روحم و هفت فلک باغ و همه بستانم
 
نه چو انسان که دلیل شب و پیمان گِل است
روح افلاکم و خورشید بر و دامانم
 
عقل پرسید که‌ام دوش و جوابش دادم
خادم عشقم و پیمانه‌بر جانانم
 
نه چو بودایم و زندانی این هشت‌و‌چهار
فارغ از قدمت این هندسه‌ی ویرانم
 
شاهراه ازلی می‌روم آن‌جا که خدا
جام من ریزد و من نیز بدان پیمانم
 
من که از حادثه‌ی خاک شبی بگذشتم
حال هر روح خطرکرده چو خود می‌دانم
 
در جهان هیچ اثر نیست جز از ما باشد
فارغ از هر نظر و خود ز نظر پنهانم
  
حلمیا خدمت ساقی چو خطرها کردی
بر در میکده‌ها نام تو را بنشانم

دیرگاهی‌ست که در خالی خود می‌رانم | غزلیات حلمی

موسیقی: Wardruna — Algir - Togntale

۰

از آن شب تا بدین شب

از آن شب تا بدین شب، گویی از ابدیتی تا ابدیتی. از آن قاره تا بدین قاره، پنداری از کوچه‌ای به کوچه‌ای. از آن دست تا بدین دست، از آسمانی تا آسمانی.


و آن لب چون بر این لب می‌شود،
جهانی مماس بر جهانی، در هم ‌فشرده.


حلمی | کتاب لامکان

ز آن شب تا بدین شب | کتاب لامکان

موسیقی: Anilah - Warrior

۰

این خلقت انقضا‌گرفته

این خلقت انقضا‌گرفته
در خویش خزیده جاگرفته


حکمش همه حکم عقل مادون
مأمون عبای لا‌گرفته


آمد به میان و عشق پا چید
از خلق خراب نا‌گرفته


در گوشه‌‌خوشان به هیچ مستند 
در این شب اژدها‌گرفته


فردا سحری که عشق تابد
مائیم و دم نوا‌گرفته


درویش نواله‌ی نهان زد 
تا شد شه ناکجاگرفته


حلمی سفر پیاله نو شد
ها کن دهن هجاگرفته

این خلقت انقضا‌گرفته | غزلیات حلمی

موسیقی: Irfan – More Ta Nali

۰

دلش در کار و جانش وقف بالاست

دلش در کار و جانش وقف بالاست
وجودش رهروی اقلیم حالاست
دهانش پر ز اصوات خموشی‌ست
شب از نجوای بیدارش به لالاست

حلمی

دلش در کار و جانش وقف بالاست | رباعیات حلمی

موسیقی: Sahalé & Samarana - Ntaolo

۰

سرش پرتو زد و دل را نظر کرد

سرش پرتو زد و دل را نظر کرد
شبانگه قصهّ‌ی غم سر به سر کرد
گُل از گِل برکشید و باده پرورد
سحرگه خواب مستان معتبر کرد

حلمی

سرش پرتو زد و دل را نظر کرد | رباعیات حلمی

۰

استغنای عدم

موسیقی: Le Trio Joubran - The Hanging Moon

۰

جنگ‌سالار دلی، زیباستی

جنگ‌سالار دلی، زیباستی
نی فزودی بلکه ما را کاستی
دل به سودای تو از سر باز زد
بر قراری شب به رویا راستی؟

حلمی

جنگ‌سالار دلی، زیباستی | اشعار حلمی

موسیقی: سمفونیک پوئم "سرود یک قهرمان" از آنتونین دورژاک

۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان