سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

آن راه؛ عشق

هزاران به راه می‌آیند و کمتر از یکی باقی می‌ماند. آن روح است که از خویش کم شده است، آنگاه که همه چیز را تاب آورده است. آنگاه که همه چیز تجربه شده است، هیچ‌چیز تجربه خواهد شد. آنگاه که زمان دانسته شد، نوبت دانستن بی‌زمان است.


روح باید راه را بجوید و تنها آن راه را که یکی‌ست، و از تمرین کردن راههای بسیار و روشهای گوناگون بپرهیزد، و راه یکی هم نیست و چون از یک در زبان آدمی عددی کمتر نیست گویند راه یکی‌ست. بهتر آنکه گفته شود آن راه که جز آن نیست.


"به خویش می‌خوانم و از خویش می‌گسیلم. زهی خیال باطل مرگ، زهی خیال باطل راندن. این منم که می‌میرانم، این منم که می‌رانم، و این منم که بر می‌خیزانم، به هیبتی و جانی نو از شعف." :عشق.


حلمی | کتاب لامکان

آن راه؛ عشق | لامکان

موسیقی:‌ Niklas Paschburg - Insight

۰

فاصله‌ی دال و لام

فاصله‌ی هستی و حقیقت، فاصله‌ی عشق و هیچ. اگر می‌توانی این فاصله را پشت سر بگذار و در ما شو. عقل می‌گوید تو نمی‌توانی و دل می‌گوید کار جز توانستن نیست.‌


فاصله‌ی دال و لام،
اگر می‌توانی این دو حرف وصل کن و با ما شو.


حلمی | کتاب لامکان 
Painting Dramatic Personae by Qistina Khalidah
۰

هم‌شأن جامی، جز باده منیوش

هم‌شأن جامی، جز باده منیوش
بر باد مستی بگشای آغوش 
همراه عشقی در روحْ آزاد
از عقل زنهار، در عشق می‌کوش

حلمی

هم شأن جامی، جز باده منیوش | اشعار حلمی

موسیقی: Tebra - Helm

۰

عشق بیامد..

عشق بیامد.. | مثنوی | تک بیت | حلمی

مثنوی‌های حلمی را می‌توانید در اینجا بخوانید.

۰

عشق کمین‌بسته‌ی آگاهی است

عشق کمین‌بسته‌ی آگاهی است
تیغ خرد بر کمر شاهی است
تاج خدا بر سر مردان حق
آتش سوزنده‌ی همراهی است

حلمی

عشق کمین‌بسته‌ی آگاهی است | رباعیات حلمی

۰

همه چیز می دانند جز..

همه چیز می دانند جز عشق،
و ما هیچ چیز نمی‌دانیم جز عشق.
و چنین عشق در نادانی حکم می‌راند.
و آن دانایی جهل است،
و این نادانی خرد است. 

حلمی | کتاب لامکان

۰

عشق؛ خیر العمل..

عشق؛ خیر العمل، کلام خدا، طوفان برگ ریز، مشعل هدایت، خرقه ی تطهیر، پدر سخن، صحیفه ی یار، سفینه ی دیدار، ستون عوالم، شریعت کیهان ها و سلطنت نور و نواست.


حلمی
منبع: کتاب روح

کتاب روح

۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان