سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

عشق باشد نکته ی هستی عزیز | مثنوی

عشق باشد نکته ی هستی عزیز
چون بگیری نکته را رستی عزیز


 عشق از رنج آید و رنجست گنج
گنج از رنج آید و عشق است رنج


در ره این نکته سرگردان شدم
قرنها خندیدم و گریان شدم


تا نهایت رازها مکشوف شد
جان دیوانه به حق مشعوف شد


بعد قرنی از خمار و از فراق
صبر و طاقت گشت چون از درد طاق


آتشش بنشست جانم پاک کرد
تیغ چشمانش جهانم چاک کرد


گفتمش ای جان پنهان، من کی ام؟
حال پنداری دَمِ بی باکی ام!


ناگهان افراشت شمشیر از نیام
چاک زد صد دامها از ظلم و وام


گفت روحی، هستی یکدانه ای
آتشی، پروانه ای، افسانه ای


راه آسان رفته ای صد بارها
سر در آوردی دم دیوارها


عشق دادی لیک بر زنجیر و غل
خواب دیدی لیک بس رویای شل


چاهها گاهی درون ره زدی
ناخودآگه گاه هم آگه زدی


خون و جنگ و شرم و ترس و اضطراب
گه شهیدی در رهی بی انتخاب


گه عبوری در میان آبها
بادبانی در شط بی خوابها


گه یکی پیغمبر خوف و رجا
گه یکی پیمانه گیر بی ریا


گه یکی سلطان عدل و راستی
گه یکی سیمای جهل و کاستی


این همه آموختی تا سوختی
این همه چون سوختی آموختی


بس به شاگردی نشستی بر زمین
آزمودی شیوه های عقل و دین


آزمودی راهها بیراهها
آزمودی چاله ها و چاهها


تا به استادی نهایت در دو کون
سرخ گشتی در نظامات جنون


با جنون فارغ شدی از این و آن
این جنون عشق باشد ای جوان


با جنون تو راست گشتی عاقبت
رنج را دیدی چه باشد؟ موهبت


چون ز خواب وصل ها بالا شدی
عاقبت دیوانه ای چون ما شدی


فارغ از دنیا و در دنیا روان
چون حقیقت گشته ای در هر میان


چون حقیقت پاسپان عشق شد
در نهایت بادبان عشق شد


چون ز هر چه بهر حق بگسسته ای
عاقبت در وصل حق بنشسته ای


پس به کار نوش و بزم حال باش
این زمان غم کشته شد خوشحال باش


حلمی

عشق باشد نکته ی هستی عزیز | مثنوی حلمی

 مثنوی‌های حلمی را می توانید در اینجا بخوانید.

۰

عاشقیم و مست و اوباش نهان | مثنوی

عاشقیم و مست و اوباش نهان | مثنوی های حلمی
عاشقیم و مست و اوباش نهان
قسمت ما از تباهی پاک دان


باده ی ما عقل ها را پاک کرد
روح را در جامه ها چالاک کرد


عشق چون آمد دگر اوهام کو؟
فکر دیروز و دم فرجام کو؟


هیچ دانی واصلان را چیست راز؟
نوش آن جام بلور عقل تاز


گم شو از این کالبد تا جان شوی
هم نوای ساقی پنهان شوی


نیستی این صورت بی آبرو
جستجو کن، جستجو کن، جستجو


آن گه از این جستجوها دست کش
روزنی بر حیرت بن بست کش


گوش کن تا اوستادت دل کند
دل نهایت حلّ این مشکل کند


دل کمان عشق را وا می کشد
هر کجا عقل است دل پا می کشد


گوش کن تا کاروان ها از پی ات
هی بتازند و بنازند از هی ات


مذهب انسان و شیطان وارهان
تاج سلطانی سر جانت نشان


آن دمی کز عشق جانت وارهید
صوت بالا روح در جانت شنید


زان صدا که خلقت از آن جاری است
با سفیران، روح در همکاری است


***

قصّه هایت مختصر کن حلمیا
سوی جان باز آ از این خلق ریا


قصّه های آسمانی گفته ای
کس نداند از چه آنی گفته ای


هر که با جان ملولش دوست گشت
چون جسد در اعتکاف پوست گشت


هر که از خواب قرون بیدار شد
چون تو از کار عبث بیکار شد


چون تو در روح آمد و پرواز کرد
ساز شیدایی و مستی ساز کرد


این سخن در هر زمان تکرار شد
بهر آن یاری که با حقّ یار شد


طالب پیمانه گشتی گوش دار
عقل را در صحن ما خاموش دار


ورنه با خلق زبون مشغول باش
قرن ها در قرن ها مجهول باش

عاشقیم و مست و اوباش نهان | مثنوی های حلمی

بشنوید: "پرواز بی نهایت" از گوستاوو سانتائولالا

۰

مثنوی کوتاه دوزخ مصلحان

ای مصلحان! بر رویتان چشم جهنّم روشن است
از هیزم اعمالتان صد کوره روشن ز آهن است


ای رنگ بازان کلک! حالی شما در خون و کک
حالی شمایان بی بزک با دشمنانی هر برک 


ای آمران! ای آمران! حالی شما در آتش اید
ای ناهیان! ای ناهیان! بر تاب آتش ها خوش اید؟


ای مادران! کو پس بهشت؟ با این رحم های پلشت
با شوهرانی بس کثیف، حقّ بهرتان دوزخ نوشت


ای خدعه کاران بنفش! ای بچّه بازان! ای خران!
ای نوکران زور و زر! ای لودگان! ای کودنان!


حالی شما وان زیرکی، آن خنده های خشمکی
آن عید و آن زار و عزا، آن گریه های زورکی


حالی شما وین حوریان کز بهرشان دل داشتید
این حوریان! خوش حوریان! کشتی چه در گِل داشتید


حلمی
نقّاشی از: آلن کوپرا

۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان