سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

این چنین مست

چو سپیده می‌زند، ترانه و آسمان یکی‌ست. خیال باران و قطره و ناودان یکی‌ست.

نشسته در ناکجا، نور صدا می‌زند: ای فراسوی چنگ زمان! این چنین مست، این جهان و آن جهان یکی‌ست.

و چو چشم می‌گشایم،
آری مکان و لامکان یکی‌ست. 

حلمی - کتاب اخگران
چو سپیده می‌زند.. | کتاب اخگران | حلمی
۰

مستی هجوم می‌آرد

مستی هجوم می‌آرد. دست هیچ کس نیست، حتّی خدا گفت دست من هم نیست. خداوندگار جهان‌ها گفت که مستی منم؛ نمی‌دانم کی هجوم می‌آرم و کی پس می‌کشم. من نیز نمی‌دانم کی مستم و مستی چیست و کی هوشیارم و هوشیاری کدام است.

آتش‌ها فرا می‌خیزند. لیکن یاران عشق مصون‌اند. دوستان من در آغوش خدا بی‌گزندند. دوستان من یاران خدایند، یاران خدا دوستان من‌اند، و من یاری را و دوستی را و خدا را نیک می‌دانم و بهرشان جان کوچک بی‌مقدار خویش شاباش می‎دهم.

من اینها را می‌دانستم که رسیدن نمی‌توانند،
پس خود را نیز به مدار نرسیدن کوفتم تا همچون ایشان شوم.
و اینها رازهاییست که بایست در عشق دانستشان،
در عشق که بی‌راز است.

حلمی | کتاب آزادی
مستی هجوم می‌آرد | کتاب آزادی | حلمی
۰

قمار عشق؛ بازی او

عشق چنین نیست که بنشینی و مجیزش گویی. عشق چنین نیست که انتظارش کشی تا در حقّت لطفی کند و تو را به خویش کشد. عشق چنین هرزگی‌ها نمی‌شناسد، چنین حرص و هوس‌ها نمی‌داند. عشق چنین است که برخیزی و کارش کنی.


تو عشق را قمار نمی‌کنی،
عشق تو را قمار کرده است. 
این بازی اوست.


حلمی |‌ هنر و معنویت

قمار عشق؛ بازی او | هنر و معنویت |‌ حلمی

موسیقی: کارل اُرف - تقدیر (با ترجمه)

۰

بی‌خود شو به پیش‌ام آ، یا با همه تنها شو

بی‌خود شو به پیش‌ام آ، یا با همه تنها شو
ای با‌همه زین جا رو، ای بی‌همه با ما شو 


تو مست خودی با خود، این باده نمی‌دانی
من مست توام بی تو، ای بی‌تو به دریا شو


من قصّه نمی‌دانم، افسانه نمی‌خوانم
تو گر سر حق داری، بی سر به ثریّا شو


با خلق به سودایی، این خلق نمی‌دانم
آن خلق حق ار یابی با آن به سر جا شو


بی چشم تو را دیدم در محفل بی‌خوابان
بی حرف ندا آمد: ای روح به بالا شو


حلمی تو چه می‌جویی؟ آن خانه به جان پیداست
بنشین و به پنهان رو، برخیز و هویدا شو

بی‌خود شو به پیش‌ام آ، یا با همه تنها شو | غزلیات حلمی

۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان