سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

صراط مستقیم را بیابید.

نه تنها مؤمن آینه ی مؤمن است، که کافر نیز آینه ی مؤمن است، وقتی که با خشم با او مواجه می شوید. وقتی که با بغض، کینه و با آرزوی مرگ با باطل مواجه می شوید آن باطل آینه ی شما می شود و شما را تبدیل به آن چیزی می کند که از آن هراس داشته اید. 

آن که دیروز افراط کرده، امروز تفریطی ست. آن که امروز تفریطی ست، فردا به افراط برخواهد خاست. آن که نیمی از این دارد و نیمی از آن، نه این است و نه آن. آن که نه از این است و نه از آن، بر هر دو قادر است. 


نه تنها مؤمن آینه ی مؤمن است، که حیوان نیز آینه ی مؤمن است، وقتی که با انزجار با او مواجه می شوید. وقتی چیزی را نجس می شمارید، آن نجاست به درون جانتان می خزد و تمام وجودتان مکدّر می سازد. آنگاه این شمایید که نجس اید و آدمیان باید از شما احتراز کنند.


اگر از راست با چپ بستیزید، چپ می کنید و اگر از چپ با راست بیاویزید کمی راست می شوید. لیکن شما صراط مستقیم را بیابید ای مؤمنان، آن چنان که در کتاب آمده و شما آن را نمی خوانید. چرا که شما با خشم هاتان و با لجاجت هاتان دلخوش ترید و این دلخوشی، سخت زبونتان کرده و از میانتان اوباش ترینان را بر شما مسلّط ساخته.


لیکن به راه میانه گام بگذارید. میانه شما را از چرکهاتان می زداید و مستقیم به خدا می برد و چون به خدا رهسپار شدید دشمنان شما نیز از میان برمی خیزند.


حلمی | کتاب لامکان
نقّاشی: نور متجلّی،‌ از رسولی

۰

و باز این ماییم رزمجویان طریق ابدی..

چگونه این نابکاران به خود جرئت می دهند و نام پیغمبران و مقدّسان - یگانه دشمنان راستین شان- را بر فرزندانشان می نهند و این فرزندان آن اولیای ناخلف چگونه بر خود چنین آسوده راه تبه هموار کرده که نام و شمایل قدّیسان و بزرگان و مولایان و عارفان عشق بر حقارت خود نقاب کنند و چنین نازجو و نازپرود و ناسپاس از رزمهای آگاهی بگریزند و بر هر که - همچو آن مولایان ِنام و شمایل پرچم کرده- به کار عشق در نبرد است لعنت فرستند؟ چگونه خلقتی چنین مزّورانه و منافقانه از زندگی - که تمام جز نبرد نیست- گریخته و چنین ستمکارانه و خائنانه بر خویش و بر زندگی تاخته؟ 


چگونه توان ره بر آسمان بردن؟ در اسارت آداب و آیین های اوهامی کاف نفس خاریدن؟ با سر بریده ی گوسفندان به درگاه خداوند اشک باریدن؟ به طلب و  نذرهای حقیر دنیوی سر به خاک آوردن و آن گاه چون سر بالا می آید چون گوسفندان ِدر حال احتضار برای مقام و نام و نما جان دادن؟ چنین توان به آسمان راه بردن؟ در بردگی حجابهای نفس هیولایی؟ خون زندگی را ریختن و چون گدایان به درگاه آن آویختن؟ وه که دوزخ نیز گریان است از رسم چنین نامردمان بی موسیقی و برزخ در عذاب است از مسخ این پیغمبرکشان بی درد.


و زمین می گردد و تاریخ ورق می خورد، کشتی ها از آبهای طغیانی می گذرند و روح های شوریده بر صخره های کودنی و کودکی بشر می توفند. شمشیرها از نو تیز می شوند و حال باز ماییم و طالع نحس نفاق. حال ماییم یکّه تاز اقالیم خاموشان و باز این ماییم رزمجویان طریق ابدی و سرخوشان عشق و شاکران رزم شعور. ماییم، که سر نفاق از پیکر جهل جدا کنیم و خلقتی تاوان زده از اسارت باستانیش رهایی دهیم و زان پرستشگهان پرخون و لعن و قربانی بیرون کشیم. مژده ای ماتمیان که سکّه های تاوان ستانده شده، عشق بر شما رحمت آورده و زندگی دروازه گشوده است. 


حلمی | کتاب لامکان


۰

انتخاب؛ چون زمان سر بر آوردن شد

چه یک فرد و چه یک نظام آگاهی، باید خود را با حقیقت منطبق کند و با آن پیوندهای شایسته ی خود را برقرار کند، وگرنه فرو می ریزد. اوهام و خیالات کودکانه این است و کار بچّگان این است که حقیقت را بر مبنای آررزوهای شخصی و اوهامات خود نقش می زنند و برای این کار هزار دلیل می تراشند و بر مبنای دلایل من در آوردی هستی خود را بنا می کنند. خب این یک هستی من در آوردی است و حقیقت کاری به بلندی و بالایی یک بنای کژمژ نااستوار ندارد و این به یک باد فرو می ریزد.


روح بر مدار عقاید و آرزوها نمی گردد و آرزومندی، آزمندی ست. روح بر مدار عشق می گردد و عشق بی آرزویی، بی عقیدگی ست. - آنچه را که ماورای عقل است با عقیده و آز و آرزو چه کار؟- وقتی زمان شکوفایی فرا رسد، آن کس که توان فراموش کردن دوران نهفتگی و جنینی خویش را دارد به پیش خواهد رفت. آن کس که با آفتاب بتواند عشق بازی کند به پیش خواهد تاخت. وگرنه خاک عشق بستر بی شمار ناتوانانی ست که در هنگام ملاقات با خورشید از خویش و آزمندی هاشان دم زدند.


ادّعا، خاک شدنی ست و هر آن چه که استوار به نظر می رسد در پیشگاه عشق چون خاشاک فرو خواهد ریخت. در پیشگاه عشق، چون زمان سر بر آوردن شد، باید تمام گوش بود و تمام جان پذیرا. چرا که زین پس عشق چنان صحنه هایی بر پا کند که پیش از این به خیال نیز در نیامده است. پس یا عشق را بگزینید تا باقی بمانید و رشد کنید یا بر هر آنچه هستید و بدان سخت معتقدید پافشاری کنید تا دود شوید و به هوا روید.


 سید نوید حلمی 
 کتاب لامکان


۰

مشاهده، تغییر است

تغییر از مشاهده ی بی تبعیض برمی خیزد. این خیلی مهّم است که دیدن صحیح یک چشم انداز خودش به معنی تغییر آن چشم انداز است. این مشاهده کار روح و حاصل مراقبه است. چرا که روح می بیند و چون می بیند آگاهی حاصل شده است. پس دیدن همان آگاه شدن است و آگاه شدن همان تغییر. مختصر این که «مشاهده، تغییر است.»


محتویات یک ظرف از خیر و شرّ و خوب و بد و ذرّات توأمان، که همه توأمان هم اند، نمی توانند بر هم خرده گیرند، هرچند که هماره چنین کنند. چرا که اینها همه با هم اند و اگر درستکارند با هم اند و اگر خطاکارند با هم اند و از هم اند. بنابراین آنجا که همه چیز از هم و با هم است، خرده گیری و انتقاد و عیب جویی همه از خودشان است. چرا کلّیت یک ظرف هویت آن است. بنابراین آنها که درون یک ظرف اند نمی توانند ببینند و چون نمی توانند ببینند نمی توانند تغییر کنند. تغییر حاصل کار مشاهده گران روح و بینایان معنوی ست، هر چند که ایشان نیز به ظاهر کاری انجام نمی دهند، امّا همواره آنچه که به چشم نمی آید مهمّ تر از همه ی آن چیزهایی ست که بر صحنه است.


پس بر شما دانایان حجّت این است که از خود و از ظرف خود اوج گیرید و ببینید و چون ببینید آگاهی از مجرای شما جاری می شود و همه چیز بی آنکه حتی ذرّه ای بخواهید از مجرای جان شما تغییر می کند. چشم منیر خود را بگشایید. 


حلمی | کتاب لامکان


۰

خفتگان در حجابها گم شده اند

خفتگان در حجابها گم شده اند، عشق را گم کرده اند، خدا را گم کرده اند. خود را از خود پوشانده اند، خود را از خدا پوشانده اند. حال آنکه با نفس خویش بی پرده اند، با خشم بی پرده اند، با حسرت و حسد و نفاق بی پرده اند. آن متجاوزان ایشان را هر شب و روز ایستانده و خوابانده و در روشنی روز و در تاریکی شب می درند و آن متجاوزان ایشان را در حجابهای نفس می درند و این خفتگان با نقاب ها می رقصند و در حجابها گم شده اند و با درندگان خویش خو کرده اند.


ای گمشدگان! پیدا شوید و بر متجاوزان خویش قیام کنید. ای آدمی! ای بدبخت! با نفس خویش بجنگ، با آن که در هنگام سجود بر شانه هایت چون اژدها شعله کش است و تو می پنداری خلق را به راه می آوری و شیطان قهقهه می زند و به خدا می گوید که من این را به راه خود آورده ام و این کار من می کند و می پندارد کار تو می کند و این عهد من است که به جا آورده ام، پس من با تو استوار بوده ام، حال آن که این آدمی، این منافق، به نام تو کار مرا می کند، پس تو باخته ای. 


و خداوند سخن نمی گوید و انسان را در جهل خویش و در حجابهای ظلمانی خویش و با شیاطین خویش تنها می گذارد تا دریده شود، تا از بیرون و درون، و در همه سو با حجابهایش برقصد، بخندد و خوش باشد و دیگران را نیز دعوت کند به جهالت خونبار خویش و هرگز نفهمد که منظور از حجابها چه بوده است و هرگز از اشارتها برنخیزد و عزم ماه و معنا نکند و هرگز از آیه ها و نشانه ها دروازه ها نگشاید و بر خاک پست قدم از قدم برندارد و عزم آسمانها نکند.


ای آدمی! بیدار شو
ای احمق! با نفس خود بجنگ.


حلمی | کتاب لامکان


۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان