سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

میان آتش جهل مقدّس

میان آتش جهل مقدّس 
دو صد مفتی و این قوم مرخّص
بسوزید ای ددان در آتش خویش
که کس با کس شد و ناکس به ناکس

حلمی

میان آتش جهل مقدّس | رباعیات حلمی

موسیقی: Mark Eliyahu - Endless

۰

روز ما چون شب شد..

روز ما چون شب شد و شب همچو روز
ای خوش این فانوس سرخ کورسوز
سینه‌ شد میخانه‌ی اندوه‌کوب
دل ببین این ساغر گیتی‌فروز

حلمی

روز ما چو شب شد .. | اشعار حلمی

۰

امشب چو حق زنده می داده به خیراتی

امشب چو حق زنده می داده به خیراتی
مست است و خراباتی این روح سماواتی
 
از مغرب پیمانه جان را خبری آمد
آن عالم ناپیدا دیدیم به اصواتی
 
دیدیم همه حلقه در بند و به تاراجند
گفتم که چه باشد این، صد کیش و دو صد ماتی
 
بگذشت سویم پنهان، گفتم به کجا ای جان
پاسخ بده آنم را بنشین تو به ساعاتی
 
بنگر همه در خوابند، بی آینه می‌تابند
خواهند تو بت باشی گردند به طاعاتی
 
گفتا علف هرزند، یک سایه نمی‌ارزند
امّا دم حق باشد این سایه‌ی سقراطی
 
گفتم همه اسرارت بفروخته‌اند اینان
منگند و پریشانند این ملّت قرقاطی
 
گفتا که نه اسراری در خور بگویم‌شان
اینان همه دلشادند با خواب و عباداتی
 
آیند و روند اینان چون خانه‌ی بی‌بنیان
ریزند به تردیدی عمران خراباتی
 
برخاست دو جام آورد، آن حرف تمام آورد
من مست شدم آخر زین حرف نهایاتی:
  
حلمی نهان‌پیما! دنیا به چه می‌ارزد؟
ما را نه غم عالم، نی شادی امواتی

امشب چو حق زنده می داده به خیراتی | غزلیات حلمی

موسیقی: James Newton Howard - Solomon Vandy

۰

مثنوی «جهل دراز»

طفلکی در لفظ ماند و داد زد
از چَه نفرت به خود فریاد زد


لعن خود کرد و ز خود کوتاه شد
دشمن خود گشت و یار آه شد


زین همه نفرت که در این سینه‌ها
خود بسوزند و نه کس زین کینه‌ها


مردمی بی‌موسقی از خصم و خون
حاکمانی از تجمّل پرقشون


جمله‌شان را من نبینم در دویی
هر دوشان یک نفس پست پادویی


این همه خونی که در این خشم‌هاست
زین همه خوابی که در این چشم‌هاست


این همه طفلان بی‌قانون وهم
مست از خودخواهی و مفتون وهم


خشم حق گویند هست این، شرم باد! 
تو چه دانی حق چه باشد، ای گشاد! 


آن شکم‌ها بین ز جهل خلق چاق 
خلق را! تکراربازان چلاق


بذر شر کاری که نیکی بِدرَوی؟
این چنین آیا تو هرگز خوش شوی؟


من مپندارم که این جهل دراز
زود سر آید به خلق حرص و آز


مطربان حق ولیکن جام عشق
برکشند از خانه‌ی بی‌نام عشق


برکت و شور و صفا از جامشان
صلح باد از جان ناآرامشان


نیست در کار عاشق دیر و زود
کار حق باید نمود و گشت دود


یا رب این جان‌ها به راهت سخت باد! 
جمله جان عاشقان خوش‌بخت‌ باد!


حلمی

مثنوی «جهل دراز» | مثنوی معاصر | اشعار حلمی

موسیقی:‌ Gnarls Barkley - Crazy

۰

برو آنجا که غرب و شرق محوست

بخیز آنجا که آنجا را بسازی
بخیز اینک زمان روح‌تازی 


سلوک عاشقان دانی چه باشد؟
رهایی از جهانهای مجازی


بخیز از جامه‌های سست زیرین
بخیزی تا بسوزی تا بسازی


به دنیا آمدی تا حق ببینی
چو باطل دیده‌ای این چیست بازی


برو آنجا که غرب و شرق محوست
نه کس داند ز رومی یا حجازی


برو آنجا که آب از عشق جوشد
ز خون روح بر خود تکیه سازی


رها از نسبت و خویشان خاکی
رها از خیر و شرّان موازی


دویی اینجا، برو آنجا یکی شو
برو حلمی چه اینجا نرد بازی

بخیز آنجا که آنجا را بسازی | غزلیات حلمی

۰

در دور فلک بسی سفرها کردیم

در دور فلک بسی سفرها کردیم
در حادثه‌ی عشق خطرها کردیم
تا خارج از این گردش باطل گشتیم
دیدیم و شنیدیم و خبرها کردیم

حلمی

در دور فلک بسی سفرها کردیم | رباعیات حلمی

موسیقی: کارل جنکینز - ترانه‌ی روح

۰

ای روح بیا می صوابت دادند

ای روح بیا می صوابت دادند
در رنج عبور آفتابت دادند 
بیهوده چه‌ای نشسته در ویرانی
برخیز به سوی ره، خطابت دادند

حلمی

ای روح بیا می صوابت دادند | رباعیات حلمی

موسیقی: Azam Ali - Love is a Labyrinth

۰

دیرگاهی‌ست که در خالی خود می‌رانم

دیرگاهی‌ست که در خالی خود می‌رانم
من ز خود خالی‌ام و نام تو را می‌خوانم
 
من که از عیش فلک دیرزمانی سیرم
می‌روم عیش نهان از دم جان بستانم
 
من و این کالبد خاک چه نسبت داریم
روحم و هفت فلک باغ و همه بستانم
 
نه چو انسان که دلیل شب و پیمان گِل است
روح افلاکم و خورشید بر و دامانم
 
عقل پرسید که‌ام دوش و جوابش دادم
خادم عشقم و پیمانه‌بر جانانم
 
نه چو بودایم و زندانی این هشت‌و‌چهار
فارغ از قدمت این هندسه‌ی ویرانم
 
شاهراه ازلی می‌روم آن‌جا که خدا
جام من ریزد و من نیز بدان پیمانم
 
من که از حادثه‌ی خاک شبی بگذشتم
حال هر روح خطرکرده چو خود می‌دانم
 
در جهان هیچ اثر نیست جز از ما باشد
فارغ از هر نظر و خود ز نظر پنهانم
  
حلمیا خدمت ساقی چو خطرها کردی
بر در میکده‌ها نام تو را بنشانم

دیرگاهی‌ست که در خالی خود می‌رانم | غزلیات حلمی

موسیقی: Wardruna — Algir - Togntale

۰

جرعه‌ها نوش کن و گوش کن آواز الست

غم این فاصله تا چند خوری ای دل مست
دور شو از دم این جمعیت نقش‌پرست
 
آن که دشوار در آمد به طریق ازلی
رازش آسان نکنم فاش به نامردم پست
 
گم نخواهد شدن و جلوه نبازد به مجاز
حق به برکت بدهد باده‌اش از ساغر هست
 
سوی ما گیر و مرو از ره بیگانه دمی
آن که این رشته نگه داشت به ناگه مگسست
 
دل میالای به شرّ و برو زان چشمه‌ی پاک
جرعه‌ها نوش کن و گوش کن آواز الست
 
خلقت آهنگ دگر کرده که باز آوردت
جان بهایش بُد و آن کهنه بتانی که شکست
 
دیدمت خسته و نالان به دلی خواب‌زده
بردمت دوش به احرام ازل دست به دست
 
هیچ دیدی چه خبر بود بدان میکده‌ها؟
هر که مست آمده بود از قفس چرخ برست
 
به میان حلمی دیوانه چو از هوش بشد
خنده زد ساقی و فرمود که این گونه خوشست

غم این فاصله تا چند خوری ای دل مست | غزلیات حلمی

۰

جان ما از نو طرب آلود شد

جان ما از نو طرب آلود شد
عاقلی مرد و فضایل دود شد
عاشقی آمد فضای جان گرفت
ماورای خیر و شر این سود شد


حلمی


,Our existence has become joyous again
.The sanity died and all virtues turned into ashes
,Love arrived and took the space of soul
.This yielded beyond good and evil  

 

Helmi
Painting by Agostino Arrivabene

جان ما از نو طرب آلود شد | رباعیات حلمی
موسیقی: "پرواز درونی" از استاس تُن | گیتارنوازی
۰

عاشق از وسع فلک بیرون است

عاشق از وسع فلک بیرون است
دل عاشق ز فلک افزون است
عاقلی بس کن و با ما برخیز
بنگر این عیش جهانی چون است
حلمی

عاشق از وسع فلک بیرون است | حلمی

۰

برکناری

برای پی بردن به ماهیت کامل هر چیز، باید به طور کامل از آن چیز برکنار بود.
حلمی

To detach is to reveal | Helmi

۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان