سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

در بیکرانه

اینجا هیچ. اینجا خلاء. اینجا سکوتی که هیچ نمی‌دانی از کدام سو می‌وزد. اینجا نه بیرون و نه درون. در اینجا ما تنها، هستیم، و من تو را به آرامی، به اینجا، به سوی خویش فرا می‌خوانم. 

صبر کن‌ یار دیرینه، ما به آرامی در بیکرانه به سوی هم گام بر می‌داریم، و در آن لحظه که من تو را بازیابم و تو جان کهن مرا ماورای اعصار و یادها و خاطره‌ها به جا آوری، سفر حقیقی آغاز خواهد شد. آیا آماده‌ای؟ 

من مهرم، کینه‌ام، خشمم، فریادم. جوشش آب‌های طغیانی‌ام و آرامش اقیانوس‌های کبیرم. آفتابم، آذرم، سپیدی سحرگان بی‌نظیرم، و شبم، چنان چون فرو می‌افتد پرده و آنگاه چون فرا می‌خیزد، آزادی در خویش ماندگان اسیرم. 

هنوز هیچ‌کس را نیافته‌ام به بزرگی راز خویش، و هنوز راز دل خویش با هیچ‌کس بازگو نکرده‌ام.

ما به آرامی در بیکرانه به سوی هم گام برمی‌داریم.
لحظه‌ی دیدار نزدیک است. 

حلمی * کتاب شاهزاده

در بیکرانه | کتاب شاهزاده * حلمی
۰

قریب‌الوقوع است..

قریب‌الوقوع است، امّا محال می‌نماید. همین فرداست، امّا گویا هرگز فرا نخواهد رسید. اهریمن آماده است همه‌چیز را به کام آتشین فرو بلعد، امّا فرشتگان‌ به ساعت‌های زمان مقدّر خویش می‌نگرند. 

شب است و سحر خواهد دمید؛
شیطان نخواهد و خدا دبّه کند،
جز این نبوده، 
جز این نخواهد بود.


حلمی * کتاب شاهزاده 

ساعت‌های زمان مقدّر | حلمی | کتاب شاهزاده
۰

سرخوش و شادمانه..

سرخوش و شادمانه بودم دیروز، چون می‌دانستم فردایی هست. سرخوش و شادمانه‌ام‌ امروز، چون می‌دانم فردایی نیست و در این لحظه تا ابد بر‌ خاک و خاکستران دیروز خواهم رقصید. حتّی حالی نیست، تنها رنجی‌ست بی‌کرانه که در آن خواهم سوخت و خویشتن خدایگونه‌ی خویش را خواهم آموخت. 


آنچه در من آغازیده، در من به سرانجام خواهد شد. کشتی منم، لنگر من و لنگرگاه من. طوفان منم و آب‌های بی‌کرانه‌ی موّاج، و آرام منم انگاه که آرامی نیست. فراز منم و فرود منم بر صخره‌های نخراشیده‌ی زمین، در این لحظه که حتّی انسانی نیست. 


کلمات‌ در بی‌کرانه می‌جوشیدند و بی‌یاور بودند.
بر زمین خشکیده چشم گشودم. بانگ برآوردم: آن یار و یاور جوشیدگانِ بی‌کرانه منم.


حلمی * کتاب شاهزاده

سرخوش و شادمانه.. | کتاب شاهزاده | حلمی

۰

نپرسی، درخواهی یافت.

نپرسی، درخواهی یاقت | کتاب شاهزاده | حلمی

رنج‌های مدام، عزیمت‌های مدام.
شادمانی‌های کوتاه، امّا ابدی.


بپرسی، خواهی دانست.
نپرسی، درخواهی یافت.


کلمات قاصرند از عظمت خویش. جهان از بزرگی خویش در حیرت است. خداوند از آنچه هست لام تا کام بی‌سخن است. پس ما را به سخن کشیده است.


بدانی، گم خواهی شد. 
بخوانی، رسیده‌‎ای.


حلمی * کتاب شاهزاده

بخوانی، رسیده‌ای | حلمی | کتاب شاهزاده
حمایت در صورت تمایل.

۰

ای روشنی بی‌حد!

راهبانم باش | کتاب شاهزاده | حلمی

شاهزاده از کوه پایین آمد. دمخور عشق و همدم آتش. آنچه بود گذشته بود. جلال و شکوه، ستیغ و خروش. حال تاریکی محض، و مشعلی بر فراز در میان مردگان. 


هوا سخت، خاک چسبنده و امید از هر سو بی‌چراغ.

 
شاهزاده از کوه پایین آمد. 
با زمزمه‌ای بر لب:
"ای روشنی بی‌حد!
راهبانم باش."


حلمی * کتاب شاهزاده

۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان