پنجشنبه ۴ مرداد ۹۷
اگر هوا کند دلم نه از سر هوا کند
جهان به ناز رفت اگر به جام اکتفا کند
اگر شراره می زند کلام بی زبان من
میان آتش فراق ببین دگر چه ها کند
نصیب عشق گشته ام به کام اژدهای بخت
زمرّد است در کفم فلک اگر وفا کند
صف طویل غم ببین ز ابتدا به انتها
پیاله مژده می دهد که خنده ای بها کند
شهان مُلک آفتاب فسانه گشته اند و حال
چه باک بنده ای اگر خیال آشنا کند
سرود قرن های دور به سحر و راز گفته ام
بیا که حال آن ماست، محال را خدا کند
شب است و بارگاه شاه به نور باده می دمد
عجیب نیست ساربان به ماه التجا کند
خراب چرخ هشت و چار! بیا که کار کار ماست
مقدّر است روشنی روایت ار قضا کند
حریر آفتاب را به جان خسته می تنم
هزار ساله رنج را چو ساغری دوا کند
چه گم نشسته ای میان؟ به آستان باده آی
بیا که حلمی قریب غریب را سزا کند