غم مخور. شکوه مکن. مهراس.
کاری بکن؛ یا با دستان، یا با دل.
با دستان دل، خوش تر.
حلمی | کتاب لامکان
کتابهای حلمی را می توانید در اینجا بخوانید.
فاصله ی هر روح تا زیبایی به اندازه ی فاصله ی او تا رنج است. رنج، نه رنج پوچ به دست آوردنهای بشری، بلکه رنج از دست دادن و سبکبار شدن، رنجِ وا شدن و از خفتگی و نهفتگی بالا شدن؛ همچون یک گل با لمس نخستین تیغه ی آفتاب.
رنج ها و گنج ها، هماره، تا ابد. آنکس که شعفِ پنهانِ جوشنده در رگ و ریشه ی زندگی را نمی شناسد، و آنکس که تپش هر روزه ی عدالت را در سینه ی زندگی نمی شنود، باید رنج را همچون معشوقه ای بجوید و خود را بی هیچ سخنی تسلیمش کند.
رنج ها و گنج ها
هماره
تا ابد.
حلمی | کتاب لامکان
موزیک ویدیو: "مدینا" از جاه خلیب
ای دوست رقصان گشته ای
فرمانبر جان گشته ای
در سوی طفلان بوده ای
در کوی جانان گشته ای
از بند خویشان رسته ای
آزاد و خندان گشته ای
صد تن بُدی و تک شدی
با عشق همسان گشته ای
بی باک و تازان همچو شیر
جفت عقابان گشته ای
از کفتری و کوتهی
رستی و تابان گشته ای
بودای اغما بوده ای
بیدار و غرّان گشته ای
صوفی دنیا بوده ای
حالی به عرفان گشته ای
زهد و نما و رنگ را
کشتی و پنهان گشته ای
از حلقه های عقل دون
جستی به ایوان گشته ای
برپا شدی صد مرحبا
آنسوی کیهان گشته ای
رقصان شدی صد آفرین
در روح جنبان گشته ای
گفتند خامی، راه نیست
پختی و بریان گشته ای
حالی که در کوی دلی
شایسته ی آن گشته ای
حلمی سرای عشق را
زیبنده دربان گشته ای
کودکان به زمین دل بسته اند و زمین را می پرستند. کودکی گفت اگر زمین را به درستی بشناسیم، نیازمان به آسمان رفع می شود. پنداری زمین یک سطح بتنی ست که از راست و چپ تا بی انتها کشیده شده است و آسمان فضایی ست بالای سر و در آن تنها دشمنان و اجانب و بیگانگان زیست می کنند. عزیز دل! زمین میان آسمان است. زمین از آسمان پدید آمده است. حال تو اگر معنوی درنمی یابی همان مادّی را که دوست می داری دریاب. جنس تن تو از جنس اجرام است. تو به معنای مادّی نیز از آسمانی. زمین پاره ی تن آسمان است.
کودک زمین پرست چنان بر مذهبی زمین پرست خرده می گیرد که گویی این کودک، شناسِ زمین است و آن مذهبی، شناسِ آسمان. عزیز دل! مذهبیون را با آسمان چه کار؟ ایشان از تو زمینی ترند و در کار و بار و ستایش و پرستش اجناس و اجرام زمینی اند، تو به خویش خوش که بنگری خواهی دید که تو نیز به تأسی از ایشانی. تو از ایشانی و ایشان از تواند و شما برادران تنی زمین اید، حال روزی به یک ادّعا و روزی به ادّعای دیگر. با این همه هر دوی شما کودکان زمینی، چه به انکار و چه به ادّعا، از آسمان آمده اید، همین حالا در میان آسمانید و پس از این هم به آسمان می روید. چرا که من حیث المجموع همه جا آسمان است.
حلمی | کتاب لامکان
موسیقی: Arros - Find Yourself
چه سانی دل؟ خوشی با روزگارت؟
به راه دل چه پوچی شد هزارت
خوشی با درد و خونی با دل خوش
میان دشمنان پرشمارت
برو ای دل مباش این سان پریشان
به سر آید شبان انتظارت
حریفی طعنه ای زد پشتِ سر دوش
شنیدم، حال پندِ آشکارت:
مزن صوفی دم از عشق و خمش باش
که بوی نم دهد حرف قصارت
جهان نو گشت و حق نو گشت و حقدار
و لیکن تو خوشی با خشکبارت
ز بس قاطی زدی هر کهنه و نو
که قاطی شد نوار هشت و چارت
چون نو آمد دگر هر کهنه نسخ است
سخن نو گفتمت، این نو نثارت
زبان از صحبت حق آتشین است
تو با سردان خوشی، این نیست کارت
خمش حلمی دگر وقت سفر شد
برو سوی نگارِ برکنارت
موسیقی: Stive Morgan - Magic Travel
من این ها را نمی خواهم، زمین ها را نمی خواهم
زمان ها را و دین ها را، کمین ها را نمی خواهم
من از این خطّه بگذشتم، ز ما و من رها گشتم
رهای قریه و دشتم، غمین ها را نمی خواهم
ز زیبایی و رعنایی دلم تنگ آمد و دیگر
فریبا را و رعنا را، متین ها را نمی خواهم
ز چرخ فصل بگسستم، فرا جستم چو بنشستم
خلاص خویش بربستم، قرین ها را نمی خواهم
به گوشم زنگ بالا زد که بر شو وقت پرواز است
مرا چون رقص نرمین است خشین ها را نمی خواهم
مبارک بادِ این پیر عجوزین را نخواهم گفت
که جانم رسته ی جام است و این ها را نمی خواهم
سرت خوش باد و جانت شار، ولیکن سوی من زنهار
وجین کردم تمام خویش و سین ها را نمی خواهم
برو از جان من وا شو که وصل دور می جویم
میا سویم به نظم و ناز که چین ها را نمی خواهم
بیا امشب شه ام با من، به حلمی کوبِ دل می زن
که این بزم دروغین حزین ها را نمی خواهم
چشم جهانبین بگشا روح بین
آن در و دروازهی مفتوح بین
قامت بنهفته به گل راست کن
سرّ عوالم همه مشروح بین
کتابهای حلمی را می توانید در اینجا بخوانید.
موسیقی: Hazy - Fly Away
و سپس عشق
این بدنام شده ترین واژه ی جهان
سر بر آورده از تاریک ترین لحظات انسان
سر بر آورده
نه به تطهیر خویش
که به تطهیر انسان
این خودکامه ترین ترین موجود جهان
این خودشیفته ی گردن افراشته ی جان
سر بر آورده عشق
به خاکش زند
و از خاکدانش بیرون کند.
و انسان
سرگردان
در کنار مقبره ها، نامها، یادها
در گردش فصل ها
بی هیچ اصل
و انسان
مشتی از خاک متکبّر
لحظه ای از خواب غفلت
عشق آمده رسوایش کند
این بدنام شده ترین واژه ی جهان.
و سپس دل
و جاده ای تا بی انتها کشیده
و آنگاه آتش و دُور شعف
وآنگاه قامت روح و هدف
بر آب رفتن چون کاه
بر باد رفتن چون آه
مرگ پشت مرگ
بیداری پشت بیداری
میلاد پس از میلاد
رقص در رقص
و فریاد در فریاد
قرن در قرن
هزاره به هزاره
اشک در خنده
و خنده در خون.
و آنگاه بیداری
و عشق
به هستی نو
و روح
در انسان
بی انسان
به دیدار خویش برخاسته.
حلمی | کتاب لامکان
نقاشی از آلن کوپرا
موسیقی: Fata Morgana - Inbetween Worlds
نردبان عشق را بالا برو
هست فردا دیر پس حالا برو
عقل لاگو مرکب این راه نیست
تو به لیلا می روی بی لا برو
موسیقی: Anthony Keyrouz & Ash - Jasmine
جمعیتِ فکرِ پراکنده اند
خاطره بازند که بازنده اند
نام خدا بر لب و کار هوا
بر خر شیطان همه راننده اند
هم به خرابی همه سو پاکباز
هم به گلایه لبِ جنبده اند
چهره به لبخنده بیاراسته
باطنِ گریانِ فزاینده اند
بی هنرانِ سفرِ حال سوز
بی عملی در پی آینده اند
ثروتشان بابت بی گوهری ست
فخر فروشند که مالنده اند
جمعِ گریزان ز خودِ نازجو
هر سوی عالم نقِ زاینده اند
خنده به لب می کن و این بزم بین
بی هدفان بهر چه پس زنده اند؟!
حلمی از این راه برو کوی خود
تا ابد این خاک وشان بنده اند
موسیقی: The Soul Brothers - Sayida
آه از این پس همه آواره ایم
زخمی و بی خانه و بی قاره ایم
آمده یارم چو به قلّاب و تیغ
یعنی از این پس همه بیچاره ایم