سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

روش سالک؛ تکاپوی مدام

برای رسیدن به وضعیت آزادی معنوی و آگاهی روح، تلاش فراوان و پرداخت بهای زیادی لازم است. گذشتن از دلبستگی‌ها و علایق سابق یکی از این پرداخت‌هاست. و سپس جستجو کردن «نو» و گذاشتن آن در جاهای خالی کهنه‌های دور ریخته‌ شده. «نو» کم‌کم گسترش می‌یابد و در تمام آگاهی منتشر می‌شود.


سالک همواره در جستجو، تعویض و تکاپوست و چون نظر به دیروز خود کند آن من مرده را نمی‌شناسد.


حلمی | کتاب لامکان


موسیقی: Ara Gevorgyan - Yerevan | Kanun

۰

آنچه عمل می‌کند

آنچه عمل می‌کند نیروی حال نیست، بلکه نیروی تسلیم است.

حلمی | کتاب لامکان

نیروی تسلیم | کتاب لامکان

کتاب لامکان را می توانید در اینجا بخوانید.

۰

سخن تو آفتابست..

سخن تو آفتابست، نه در این و آن کتابست
سخن تو با خط عشق چو دعای مستجابست
سخن تو نور دارد، تپش حضور دارد
لب چشمه ماه تا ماه لب تشنه را چو آبست

حلمی

موسیقی: Sarah Brightman - Anytime Anywhere | Albinoni

۰

خروش زندگی دارم، نمی‌دانی چه بیدارم

خروش زندگی دارم، نمی‌دانی چه بیدارم
نمی‌دانی چه هر شبها به خاک عشق می‌کارم


نمی‌دانی چه دردی در تمام روح می‌پیچد
تو خوشحالی نمی‌دانی چه بهرت در تب نارم


نمی‌د‌انی چه مرگ‌آساست عبور عشق از جانم
تو در خوابی نمی‌دانی چه در کوران پیکارم


شبانم کوه می‌ریزد، به روزان سیل می‌بارد
به هر دم قبض صد روحم به هر گامی که بردارم


تو در بزم برون عشق به خلقان ناز می‌ریزی
که من جان در دم آتش به جان عشق بسپارم


سرور خلق آن تو، حضور خلق نان تو
حضور عشق هم با من که بهرش روح می‌بارم


بدان دم تا هنر ریزد برون از حجره‌ی مردی
سراسر سوز می‌گیرم، دمادم نور می‌خوارم


دمادم لرز می‌آید ز چاه ظلم شیطانی
که تو آزاد می‌گردی و من در بند پندارم


بلی آزادجانم من، رها از نام و نانم من
به غیبت در عیانم من که در معراج دوّارم


به حلمی پاکْ نوح‌افکن، به جامی سرخْ روح‌افکن
ز اوج قلّه‌ تا پایت سراپا هیچ‌مقدارم

خروش زندگی دارم، نمی‌دانی چه بیدارم | غزلیات حلمی

موسیقی: ونجلیس دِدِس - جنگ‌سالار پارسی

۰

بزرگ‌ترین ترس مردمان

بزرگ‌ترین ترس مردمان چیست؟ ترس از آزادی.
و آنچه بر زمین حکم می‌راند؟ ترس مردمان از آزادی. 

حلمی | کتاب لامکان

موسیقی: .Zhaoze - 1911第四回 4th mov

۰

حدّ‌ آگاهی، حدّ آزادی

در آگاهی هیچ حدّی نیست. تمام حدها را ما خود برای خود تعیین می‌کنیم. ما از سر تنبلی آگاهی خود را در قالبی معیّن می‌ریزیم و برای حرکت نکردن حکم‌های معیّنی از جانب خود صادر می‌کنیم و به جهان بیرون نسبت می‌دهیم، سپس آن احکام خودساخته را از بیرون جدّی می‌گیریم و در درون در زندان خودساخته احساس امنیت و راحتی می‌کنیم. چرا که در زندان بودن آسان است. زندانی وهم حرکت دارد، وهم آزادی دارد، وهم وصل دارد و در وهم زنده است. حال آنکه زندان، زندانبان، زندانی‌ها، قفل و در و دیوار زندان همه خود اویند. او تنها یک لحظه باید به وهم خود آگاه شود و سپس قدم در بیرون بگذارد و بهای آزادی را بپردازد. او را هیچ حدّی جز خود او نیست.

حلمی |‌ کتاب لامکان

۰

همراه شو

موسیقی: آندره ریو - رُز 

۰

مثنوی سکوت و حرکت

ای دوست تو این پند گوهربار شنو
از یار شنیده ام، تو از یار شنو


سرّت به معلّمان خودخوانده مگو
با وصل‌فروشان ز ره‌ مانده مگو


بی‌تاب مشو، حرف نهان جار مزن
با هیچ کسی دم از دم یار مزن


بی‌عذر برو کلام استاد بخوان
هر نامه که هر ماه تو را داد بخوان


هر پرسش اگر هست به آن ماه نویس
با خون دل و خامه‌ی پرآه نویس


گر حکم کند سوی خط یار شتاب
هر جا بدهد اذن پی کار شتاب


با هیچ کسی ساز دلت ساز مکن
طومار سکوت هیچ دم باز مکن


یک واژه مباد چشم اغیار دهی
یک لحظه سکوت عشق آزار دهی


تو عذر کنی که هجر در کار شده است
این هجر تویی که حجب دیدار شده است


افلیج نه‌ای، سوی ره ناب بیفت
گر ماه به چشمه شد تو در آب بیفت


در خاک شو گر شاه تو را اذن دهد
پرواز کن ار ماه تو را اذن دهد


بر جای خودی که عشق عزم تو کند؟
تو ناز کنی و عشق بزم تو کند؟


در راه شو ای کودک خودخواه بیا
تا ماه بیا در سوی آن ماه بیا


از خویش گذر، درخت‌سانی تو مگر؟
همراه شو، بی پای و میانی تو مگر؟


ای دوست تو این پند گوهربار شنو
از یار شنیده ام، تو از یار شنو


حلمی

مثنوی سکوت و حرکت | حلمی

۰

خوشا رنج؛ تاریخ نو

خواهیم دید که از این عمیق‌ترین نقطه‌ی تاریکی، از این خوابناک‌ترین عمق جهل، روشنا سر خواهد زد و موسیقی خواهد‌ بارید؟ بی‌شک پس از اغمای ترس و خوش‌خوشان غفلت، از رنج تاریخی در پیش روست. خوشا رنج و گنج های شکفته‌اش به خون جان و عرق شرافت. خوشا پس از این، تاریخ نو.

حلمی |‌ کتاب لامکان

۰

به هر طرف نظر کنم ریا ریا ریا ریا

به هر طرف نظر کنم ریا ریا ریا ریا
به هر سویی گذر کنم هوا هوا هوا هوا


به چهره شکل آدمی به سیره هیچ دم مزن
از این جماعت زبون دلا سوا سوا سوا


سوی خدا چو گشته‌ای ز خلق خیره باز شو
که خلق سهم اهرمن و سهم دل خدا خدا


نظر به رنگ‌ها مکن که رنگ کار نفس و بس
بیا به شهر سادگان شنو نوا نوا نوا 


اگر چه بینوا منم نه بند مال و آهنم
نه این منم که بی‌منم ز خسّ و خاشکان رها


ببند چشم و نوش کن ز باده‌های روشنی
ببند گوش و گوش کن صدا صدا صدا صدا


روم ز خوابگاه تن که نیست تن رفیق من
رفیق من تویی و بس به جسم صوت و روشنا


نشین میان چشم‌ها بپوش روی و خشم‌ها
به سوی خانه حلمیا بیا بیا بیا بیا

به هر طرف نظر کنم ریا ریا ریا ریا | غزلیات حلمی

۰

دوش در آن مردم راحت‌زده

دوش در آن مردم راحت‌زده
مصدر جمعیّت عادت‌زده
 
روح به جان آمد و فریاد زد:
مُردم از این جمع عبارت‌زده
 
خسته از آن انجمن من‌پرست
خورده و خاموش و جماعت‌زده
 
بر شدم از دام فلک پرکشان
زان همه خواران حماقت‌زده
 
ننگ بر این من که مرا تن‌ کشد
در فلک تنگ حجامت‌زده
 
سوی خدا می‌روم و در خدام
تا که چه فهمد تن غارت‌زده
 
من نه چو وعّاظ برم در میان
حرف خداوند تجارت‌زده
 
حلمی افسانه‌ام و فارغم
از دد و دیوان اشارت‌زده 

دوش در آن مردم راحت‌زده | غزلیات حلمی

موسیقی: ژائوزه - ستارگان در چشمان بسته‌ام

۰

خروج از صحنه‌

خروج از صحنه‌ی انسانی مصادف است با ورود به پشت‌صحنه‌ی روح؛ خروج از جهان اوهام و ورود به جهان حقیقت. انسان یک بازتاب از روح و اوهام یک پرده از حقیقت است. سرانجام زمان آن‌ می‌رسد تا روح از بازیگر صحنه‌ها بودن به مقام کارگردانی و صحنه‌گردانی تقدیر خویش نائل آید. 

حلمی | کتاب لامکان

کتابهای حلمی را می توانید در اینجا بخوانید.

۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان