خوشم از آنکه موج جان بخیزد
خوشم کشتی دلِ توفان بخیزد
خوشم از مردن و از تازه جستن
خوشم با درد تا درمان بخیزد
مرو ناخوش ز پیشم ای دل خون
بتپ تلخیده تا قندان بخیزد
غریبی پیش گوشم دوش میگفت
هر آیینه که شب رقصان بخیزد
سحر روح دگر از تخت جستم
چنان اینی که فردا آن بخیزد
بگفتی راه و گفتم راه این است
تو ویران گشتی و ویران بخیزد
بهُش حلمی که این ره خوابگیر است
هر آنی لشکر عصیان بخیزد