دلم را حدّ اعلای جنون باد!
جهانم را فزون از این قشون باد!
نسیم سرخ آزادی وزان گشت
که یعنی جان به وصل نیلگون باد
دلم را حدّ اعلای جنون باد!
جهانم را فزون از این قشون باد!
نسیم سرخ آزادی وزان گشت
که یعنی جان به وصل نیلگون باد
راه گِل از خانهی گندم گذشت
راه دل از بزم ترنّم گذشت
خوشهی گندم ده و در رقص بین
ره به سوی خانه که از خُم گذشت
ترس گوید باز با ما رام باش
برّهای در درّهی آرام باش
عشق گوید سر کش و پرواز کن
پختهی دنیا و ما را خام باش
نوبت تعظیم بر بتها گذشت
نور حق بر قلّهی اهرام باش
منقضی شد نامهای باستان
نام نو در سینهی بینام باش
عقل گوید شرط طامات عظام
زین مقامات عوامی عام باش
تو برو غوّاص شطّ سرخ شو
سالک آن ماه ناهنگام باش
چیست راز عشق؟ گفتم، گفت هیچ
عاشق هستی نیکانجام باش
حضرت حق بار داد و یار داد
حلمیا شاکر از این پیغام باش
همه سو نظر چو کردی نظری به سوی ما کن
سخن سکوت بشنو، دم آدمی رها کن
دم آدمی چه باشد؟ دم آسمان عزیز است
دم آسمان بگیر و گوش محرمانه وا کن
تو به فردوست رو ما را واگذار
من به دوزخ میروم دیدار یار
بندهی دیروز و فردایی و ما
سالک این حال ناب مشکبار
فرش عقلت گر چه پر نقش است لیک
عاقبت دارت زند نقش و نگار
عقل را با عدل چون آمیختی
آنچه در دست است جامی زهربار
جام تو نوش تو بر خلقش مزن
ظلمت خویشت مکن بر کس نثار
کودکی و زاری و پیچیدگی
سادگی و پیری و مستی و کار
چوبک امر تو بر آتش زدم
دوش در معراج سرخ بیقرار
گفت حلمی ساده کن این کار را
ساده کردم در شبی این کار و بار
مهوشی یکدانهای، بیهوشْ ما
در جهان افسانهای، خاموشْ ما
جام تو در دست ما، سرمستْ تو
صاحب خمخانهای، در جوشْ ما
ای دل غمخورده با من شو درون
تا بیاموزم تو را فنّ جنون
دست تو گیرم بیاندازم به خُم
برکشم از تو شرابی خونِ خون
موسیقی: Lerr - Wakening
عاشق میگوید وقتی همه کس منم، با که بجنگم؟ وقتی من همهام، با که در خود بجنگم؟ همه در من به جنگاند و همه در من به آشتی. تاریکی آنگاه است که چهره میپوشانم و نور آنگاه که حجاب میگشایم.
سفرهی ستارگان تنم تا بیانتها گسترده.
حلمی | کتاب لامکان
چو به کار قتل خویشم همه در حیات عشقم
بیخودی چو قسمتم شد همه در جهات عشقم
سوی من نگیرد آدم که سویی ندارد این کم
من سوی شما بگیرم که دم نجات عشقم
به شبان به روح خیزم که زمامدار روحم
به زبان روح گویم که شه فلات عشقم
زاهدان و حلقهبازان هر شبی به جوب ریزم
عاقلان به مرگ بیزم که دم ممات عشقم
شاعران و لغوگویان که دُم دراز دارند
همه را لگام گیرم، چه گویی که لات عشقم
خامشان به خواب بخشم هدیههای لامکانی
هر که جان دهد جهانی بدهم که ذات عشقم
حافظ صفات روحم، خادم جهان جانم
پردهدار آسمان و قاضیالقضات عشقم
حلمی از سخن چه داند که همه زبان من اوست
من کهام؟ بگویمت هان! خازن لغات عشقم
موسیقی: Glen Hansard - The Closing Door
یک سیهدل ادّعای حق دارد
در خفایی جفای حق دارد
در برون به ریش و دوش عبا
زاری و های وای حق دارد
زهد خود پیش خلق میزارد
جرم خود در لوای حق دارد
نفس او چون شریک شیطان است
خلق را ساده جای حق دارد
خاصه باید ز سگ بیاموزد
جغد هم خوش وفای حق دارد
روح اهرمن به شکل انسان است
هر خری که نمای حق دارد
سربهتوی و عام و بینام است
هر که او نینوای حق دارد
حلمیا شب به کوی باده بیا
ساغری اختفای حق دارد
موسیقی: Imen Mehrzi - Mahboubi
آنچه میماند به یک جا خوش
نیست، مرده است به حاشا خوش
ذرّهی حق همیشه در گردش
گه به صحرا و گه به دریا خوش
تو ستارهای، خیال شر سوزان
وین ولایت به سودا خوش
گر به ضرب چرخ همی رقصی
زادهی چرخی و به بلوا خوش
ورنه تو عمودِ بیداری
بر فراز زیر و زیرا خوش
شاهد دلم دوش میگفت
حلمیا این دم دمیرا خوش