سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

هستی از آن است که عاشق شویم

هستی از آن است که عاشق شویم
نیست از این هست ِخلایق شویم
پیش تر از آن که اجل سر رسد
عقل رها کرده و لایق شویم
حلمی

هستی از آن است که عاشق شویم - حلمی

۰

عشق یعنی گفتگو با نور دوست

عشق یعنی گفتگو با نور دوست
صحبتی بی خویشتن در طور دوست
عشق یعنی گم شدن از شهر خلق
در نهانی تا شدن مشهور دوست
حلمی

عشق یعنی گفتگو با نور دوست - حلمی

۰

نگارا هر چه جز حقّ دود فرما

نگارا هر چه جز حقّ دود فرما
دل ما در رهت چون رود فرما
به حکم نو شدن در وادی عشق
هر آنچه کهنه را نابود فرما
حلمی

نگارا هر چه جز حقّ دود فرما - حلمی

۰

بامذهب و لامذهب هر دو پسر کفرند

بامذهب و لامذهب هر دو پسر کفرند
در چشم خدابازان ایشان بشر کفرند
فردوس چونان دوزخ، دوزخ همه چون فردوس
این دوزخ و این فردوس چوب دو سر کفرند
حلمی

بامذهب و لامذهب هر دو پسر کفرند - حلمی

۰

آن چه بر روی زمین قدسی ست

آن چه بر روی زمین قدسی ست
ای دل، جسم نیست
«روح قدسی» یاب و پر کش 
این فقط یک اسم نیست
حلمی

روح قدسی یاب و پر کش - حلمی

۰

ای که با من می پری ای ماه بی پروای من

ای که با من می پری ای ماه بی پروای من 
در بدن در فکر تو، هم با تو اینجا بی بدن
ای درون جنگ ها معنای صلح راستین
ای درون صلح ها معنای جنگ تن به تن
حلمی
ای که با من می پری ای ماه بی پروای من - حلمی

۰

باز بیا تا که قیامت کنیم

باز بیا تا که قیامت کنیم
روح بنوشیم و سلامت کنیم
وقت سحر باده ی بالا زنیم
تا سر شب، عقل، ملامت کنیم
حلمی

باز بیا تا که قیامت کنیم - حلمی

۰

دمادم نو بگویم نو بجویم

دمادم نو بگویم نو بجویم
برانم کهنه ها تا نو بپویم
مرا با کهنه جویان هیچ ره نیست
که ره نو باشد و من نو بگویم
حلمی

دمادم نو بگویم نو بجویم - حلمی

۰

خودشناسی جنبشی بی یار نیست

خودشناسی جنبشی بی یار نیست
این یکی حرف خطابردار نیست
یار را می جو و در خود سیر کن
سیر جان بی یار جز اطوار نیست
حلمی

خودشناسی جنبشی بی یار نیست - حلمی


۰

عشق یعنی آن چنان دل داشتن

عشق یعنی آن چنان دل داشتن
که سر از کاشانه در گِل داشتن
گفت با من ترک این خُمخانه کن
نیست از من، حکم، مشکل داشتن
حلمی

عشق یعنی آن چنان دل داشتن - حلمی

۰

بتکان غبار شب را که جهات صبح گیری

بتکان غبار شب را که جهات صبح گیری
برو و بمیر از خود که حیات صبح گیری
برو سوی مرگ بازان، به جهان روح تازان
که ز جام سرفرازان درجات صبح گیری
حلمی

بتکان غبار شب را که جهات صبح گیری - حلمی

۰

در وادی روح، کار دل، باریدن

در وادی روح، کار دل، باریدن
غوغای جهان به چشم رویا دیدن
خیر و شر عالم همه یکسان هِشتن
در هر خبری دست خدا یابیدن
حلمی

در وادی روح، کار دل، باریدن - حلمی

۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان