سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

آن و آزادی

چیزی جز عشق خالق زیبایی نیست، و چیزی جز عشق نگهدار زیبایی نیست. عشق است که صفت روح است، که چون کودکان شاد و خندان و آزاد، می‌زند و می‌رقصد و می‌خواند و می‌آفریند.

کثافتی در جلوی چشمانم است. این کثافت را با عرق جان خویش می‌شویم و بهر آنچه تقدیم می‌دارم نه نام می‌خواهم و نه نان، بلکه آن و آزادی، که اگر دادند خوش است و اگر ندادند خوش‌تر؛ منّت می‌گذارم، چشم می‌بندم، بال می‌گشایم و از این لجنزار تا ابد می‌رهم.

حلمی | کتاب آزادی
آن و آزادی | کتاب آزادی | حلمی
۰

جز آن نیست؛‌ جهانی نو

جز آن نیست، امّا آیا جز آن هست؟ 
آن نیست و این هست،
و تنها آن نیستی هست. 


انکار دنیا، انکار خویش؛
تا روح برخیزد و بر تمام افق‌ها و آستان‌ها بال بگشاید،
تا آزادی محض، نه غم و نه شادی، نه تاریکی نه نور،
تنها موسیقی بم از نادرکجا تا نادرکجا طنین‌افکنده. 


جهانْ ظلمت بی‌انتها
و ستارگان تابناک روح
و انجمن بی‌گذار فرشتگان خموش.


از بهتی مهیب برمی‌خیزم تا میلاد تازه‌ی خویش جشن گیرم.
جانی نو و جهانی نو.


حلمی | کتاب لامکان

جز آن نیست | کتاب لامکان | حلمی

موسیقی:‌ Karl Jenkins - Palladio

۰

آن شور حقیقی..

آن شور حقیقی در قلب، آن آتش‌زنه‌ی بی‌سببی، آن نور حقیقی روح تابیده در سینه‌ی خاکی، آن یافته شود، آن محال در حال، آن در سینه بنشیند، کار تمام است. آنگاه سالک محض به سالک عاشق بدل شده، و سوختن آغاز گردیده و هرگز پایان نخواهد پذیرفت. 


در کوره‌های عشق عاشقان با هم به مزاح‌اند. آن دیدارهای ناب و آن سرودهای خلوص. آن گامهای شعله‌ور و آن چهره‌های افروخته از نور خدا. آن سکون جنبنده و آن جنبش خزنده‌ی موسیقی حیات در رگان و ریشه‌های آسمانها و زمین. هر سو عشق، هر سو خروش. 


و هرگز آسمان کوتاه نیست بر سر عاشقان، و هرگز زمین تنگ نیست. زمین فراخ و آسمان فراخ، به فراخی سینه‌ی عاشقان.


حلمی | کتاب لامکان

۰

مصاف انسان و خدا؛ تنها آن

آنکس که عظمت این لحظه را نتواند تشخیص دهد بی شک درباره ی عظمت لحظات گذشته لاف می زند. آنکس که حال را نمی بیند، در گذشته زندانی شده است. و به حال رسیدن بس پرمرارت و پرتاوان است. 


به دنیا آمدن دشوار است. پیش از خنده ها گریه هاست. درون تاریکی روح خود را نمی بیند، می گوید من حقیقت ندارم، و چون من نیستم همه چیز سراب است. به حقیقت که تا روح خود را نبیند، زندانی بازتابها و سرابهاست و تصویر او تصویری از بی شمار تصاویر دیگر است که از بیرون بر او تابیده.


این گونه نیست که بنشین و حال را دریاب. عزم حال، عزم خودشناسی ست. این عزم یک سفر پرماجراست. یافتن راه، سپس راه یافتن، گام نهادن و آن گاه بسیاری قدم ها. پیش از راه؛ رنج های کوچک، شادی های کوچک، در راه؛ رنج های عظیم، شعف های نامنتها. 


کار حال، کار خدمت است. هر که در حال است، به مسئولیتی گردن نهاده است. روح در راه حال، رسالت خویش را می شناسد. تعالیم حال، تعالیم عشق است. تعالیم عشق، تعالیم وقف، ایمان تام، ایثار و خدمت بی قید و شرط است. سالک مزد نمی طلبد، بلکه بها می پردازد و این بها وقت و جان و نیرو و تمام هستی اوست. 


باید مشتاق حقیقت بود و آن را از جان دوست تر داشت. در هر مصاف انسان و خدا، عاشق هر بار انسان را زیر پا می گذارد. چرا که راه عشق، نه هم این و هم آن، که تنها آن و آن و آن و آن و آن. 


حلمی | کتاب لامکان

تنها آن | کتاب لامکان

موسیقی: همایون سخی - داغ عشق | رباب و آواز

۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان