به آهستگی در سینه می نشیند، ریشه می دواند، شعله می گیرد و شعله می گسترد. عشق را می گویم، و دیگر هرگز هیچ چیز مثل گذشته نخواهد بود.
کشتی های خویش از لنگرگاهها بیرون می آوریم. به درون طوفانها می گستریم. از آرامش می گریزیم، از نعمت های دیروز و از لذّت های تن و کاخ های روان دست می شوریم. همه چیز را پشت سر می گذاریم و هرگز هیچ چیز را انتظار نخواهیم کشید. چرا که ما خود زندگی، خود طوفان، خود آمدن ایم.
برخیز ای زندگی،
ما به ظهور رسیده ایم.
و ای شیطان،
ای جهل، ای تظاهر و ای تن پروری!
از ما بگریز.
و ای سرهای افراشته از کبر و طمع و وابستگی،
آماده ی فرو افتادن باشید.
حلمی | کتاب لامکان