سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

کار استوار آزادی

کسانی به سویم می‌فرستند، - به هزار حیله و ترفند- ؛ که تو کیستی و چه می‌کنی؟ کسانی به سویشان می‌فرستم، - به هزار حیله و ترفند- ؛ که شما کیستید و چه می‌کنید؟ چشم در برابر چشم، و آیینه‌ای در برابر.


و البتّه که می‌دانم کیستید و چه می‌کنید. چشمی جهان‌بین دارم، چشمی که می‌بیند پیش از آنکه گشوده شود، و می‌خواند هر خط کج نیرنگ، حتّی پیش از آنکه نوشته شود. 


شانه‎های آسمان نحیف است، این بارها نتواند کشد،
این بارها بر شانه‌های فروتن ما مجنونان خدا نهادند.


و من پیش‌تر به سویتان فرستاده بودم،
پیش از آنکه شما به سویم فرستید. 


قسم به عمق تابناک شب،
قسم به جان از بند رسته،
قسم به خداوندگار عزّوجل،
که ما مستان جز کار تو نکرده و نخواهیم کرد؛
کار استوار آزادی. 


حلمی | کتاب آزادی

کار استوار عشق | کتاب آزادی | حلمی

موسیقی: Jocelyn Pook - Take off your Veil 

۰

عشق یعنی همین!

می‌گویم: من سخت مهمل می‌بافم و به جِد چرند می‌گویم! می‌خندد. می‌گویم: من عجیب هیچ نمی‌دانم و عمیق نادانم! قهقهه می‌زند. می‌گویم جاهلم! می‌رقصد. می‌گویم ناقصم! زیر آواز می‌زند.


ناگاه می‌ایستد،
روی ترش می‌کند و می‌گوید:
عشق یعنی همین! 


حلمی | کتاب آزادی
عشق یعنی همین | کتاب آزادی | حلمی
۰

عشق راه نامعمولی‌ست

عشق راه نامعمولی‌ست، باید راه نامعلوم رفت. باید ندانست و تسلیم بود و رفت. باید جان را به راه داد و امن و گرم به فراموشی سپرد. باید گفت آنچه نباید گفت را، و کرد هرآنچه نباید کرد. 


نادان فرو می‌پاشد، متعصب دود می‌شود. آنکه جز خود نمی‌بیند، از خود به خود می‌زند و از خود نابود می‌شود. باید اینها دید، اینها آموخت، باید درس زیستن گرفت. با مرگ‌ها باید درس زندگی گرفت.


عاشق اینم که نمی‌دانم فردا چه خواهد شد. عاشق اینم که در لحظه‌ای سخت، نامعلوم، لرزان، بی‌دیروز و بی‌فردا بزی‌ام. با اینکه می‌توانم دانست، هر چه دیروز از سر می‌پرانم و هر چه فردا از خاطر می‌برم، و برمی‌گزینم تا در عشق، در این لحظه‌ی نامعلوم و «نمی‌دانم چه خواهد شد» بزی‌ام. 


حلمی | هنر و معنویت

عشق راه نامعمولی‌ست | هنر و معنویت | حلمی

موسیقی: (Oceanvs Orientalis - Yol (Edit

۰

وقت مردن است

این پست می‌گوید به دشمنی برخیزید! این رذل، این هیچ. این بیهوده می‌خواهد با دشمنی بقاء یابد. به پام می‌افتد، توبه می‌کند، زاری. نه! 


وقت رفتن است. این هیچ می‌خواهد بقاء یابد. این رذل. این فقیه، این عقل، این رکود، این مرداب. نه! وقت رفتن است.


یک تاریخ باید برچیده شود. یک همه باید هیچ شود. 
می‌گوید به ناله، به عزا: باشد؟ بمانم؟ 
می‌گویم شوخ و به مزاح:
نه عزیز! وقت مردن است.


حلمی | هنر و معنویت
وقت مردن است | هنر و معنویت | حلمی
موسیقی: Unders - Syria
۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان