به سمت تو آمدم، فرمان این بود. چون به تو رسیدم فرمان دیگر شد. به زمین آمدم تا مردگی کنم، تو را دیدم زیستن آغاز شد. پیش از این نبودم، در انسان مرده بودم، تو را دیدم انسان به سوختن آغازید. ابلیس از درد نعره میکشید، بر دردهایش خندیدم. روح از شوق میگریست، در گریه رقصیدم.
از چپ قد کشیدم، از راست بیرون شدم، در میانه نشستم. و هر بار میانه دیگر شد و هر بار بر سر هر دوراهی، انتخاب تو. هر بار تو و هر بار زندگی. نه حیوان و نه انسان، نه تاریکی نه نور، نه شرارت نه نیکی، تنها تو.
میلاد دردناک روح در هر لحظه، و شعف بیانتها در هیبت رنج. عشق، هر لحظه جور دیگر؛ راه، هر ثانیه به شکل نو. نه دستآویزی، نه بهانهای، نه لنگرگاهی و نه کرانهای. ماندن به دمی، و آنگاه رفتن. رفتن مدام و خدا را در خویش و خویش را در خدا زیستن.
حلمی | کتاب لامکان
موسیقی: (Mose - Balance (Continuous Mix