شنبه ۱۵ شهریور ۹۹
آن عثمانی را زیسته بودم. آن خفتهی خراب بیهمهچیز را که امروز چنین به نویی غمزه میکند. آن شیطانی را در بهترین حالش زیسته بودم و در بهترین حالش حکم رانده بودم. امروز که خر نشاشدش.
باری آن تاریکی و آن بطالت را تا اوجش زیسته بودم که امروز چنین حضیضاش میبینم، چنانکه این پست را که امروز در آنم. ظلمت را تا انتهاش زیستم که امروز نورم. خفگی را به غایت میدانم که امروز موسیقیام.
این اوج و حضیضها، این بالا و فرودها، خاصیت زماناند، عارضه و پدیدهاند. اینها را چشم روح نبیند و گوش روح نشنود. روح تنها خدا بداند، نور بداند و موسیقی.
حلمی | کتاب آزادی