چهارشنبه ۱۰ شهریور ۰۰
چنین بازگشت خطیر، تهوّری بیمثال میطلبید. آن دم لامکان که به زیر نظر کنی و خاک ببینی و خون و هیاهو، و هیچ از انسان در میانه نیست و هیچ از عشق. چنین عزم بیهمتا که بازگردی و شانه به شانهی سنگ و سگ و درخت و آفتاب - اگر به گرد پای ایشان برسی - چو خاک فروتن تن آسمانها رج زنی و از آسمانها فرشی برازندهی زمینیان فرا آری.
بازگردی که عشق تنها نماند. بازگردی که خداوند که در تمنّای اظهار خویش است از غلغلهی ذرّهی جان تو کار کارستان کند. بازگردی به خانهی ضحاکان - لانهی ماران. بازگردی به جان آخته از عشق و دهان آکنده از واژه.
پرسید بازمیگردی؟
پیشتر بازگشته بودم.
حلمی | کتاب اخگران