از راه هیچ نرفتهام، هنوز بسیار در برابر روست. چنان از راه در برابر روست که میتوانم بگویم هرگز هیچ نرفتهام. میتوانم بگویم، به قلبی مالامال نور و موسیقی، که هرگز هیچ چیز ندانستهام و جز شاگردی حقیقت، این بالابلند گردنکش بیمروّت، هرگز هیچ کار نکردهام و نخواهم کرد، تا ابد.
کوتاه میشوم، کوتاهتر از همیشه، و چون شعلهای رو به خاموشی سر فرو میکشم، و آنگاه به دمی دیگر برتاخته از عدم، در شعلهای بالاتر سر میکشم، و به عزمی تناور، در تمام هیچ هیکل گسترده، در تمام خدا، بیمرگ بیمحابا به پیش میتازم و در همه سو میگسترم.
تمام وصلها در پیش رو مینهم، همه را باز میگردانم، همهی آنها که در برابر روست را نیز بازمیگردانم؛ به تو، به زندگی. من اینها را نمیخواهم. من تنها تو را میخواهم؛ خود تو را، خود خود سوزناک دیوانهوار بیبازگشت تو را. و همه چیز را در این راه، تن و وطن و تمام سرزمینهای پیش رو را به سویت در خواهم نوردید.
حلمی | هنر و معنویت