سرانجام قبضهشدن آگاهی و تمامشدن کار. سرانجام در سختترین و ناگذرترین لحظهها که فراقی و هجرانی از هر سو بانگ برمیدارد و دیوان از هر سو دلشادند و نه هیچ باده و هیچ ساغر. سرانجام در چنین لحظات تابناک؛ نابود و مستحیل و تمام در کار خدا، کار می. گرچه هرگز تمامی در کار نیست.
ابتدا عشق و انتها عشق،
و نه هیچ ابتدا،
و نه هیچ انتها.
حلمی | کتاب لامکان
آن حدیثیِ نقلقولی را نگاه کن چگونه از کلام حق به جهت اثبات و جانبداری از فکر خویش بهره میجوید. فکر تو باطل است ای نادان، تو باطلی، جهتات باطل است، نفسات باطل است، هستیات باطل است، هیچ حقی نمیتواند تو را راست کند، مگر اینکه زحمت کنی، خون و عرق بریزی و جان خود بالا آوری و این یک قدم ناقابلِ بینهایت را برداری و خود را به آغوش حق افکنی.
آن حدیثیِ نقلقولی را نگاه کن،
آن احمق را.
حلمی | کتاب لامکان
به حقیقتی که هرگز نرسد به انتهایی
روم آن چنان که هرگز نرسم به هیچ جایی
به کجا رسم درون عرصات بینهایت
الفی که قامت اوست نرسد به هیچ یایی
از اینجا تا بعد از این، تا انتها، تا ابد بیخبرم. از آب بیخبرم، از سنگ بیخبرم، از باد بیخبرم، از آتش بیخبرم. از انسان بیخبرم و از روح بیخبرم. از خود بیخبرم و در خدا تا ابد، تا بیانتها از خدا بیخبرم.
حلمی | کتاب لامکان
عاشق نان از توکّل میخورد، نه از خلق. در کار دل هیچ آویختنی نیست. بند عاشق تنها از آسمان آویخته است. آن را نیز بهوقت میگسلد.
از سرزمینی به سرزمینی، از قارهای به قارهای، از آسمانی به آسمانی. سفر مدام. هیچ ایستگاهی نیست، هیچ توقّفی نیست. هیچ کمالی نیست. سفرهی اکتشاف تا بینهایت گسترده.
این چشمه
تا ابد میجوشد.
حلمی | کتاب لامکان
تصویری از هرمس؛ ابتدا به عنوان پیامبر خدایان خدمت کرد. خدای تجارت، نجبا، بازرگانان، پیشهوری، راهها، مرزها، دزدان، حیلهگری، ورزشها، مسافران، و پهلوانان ورزشی. خدای چوپانان، سفر، ادبیات و بخصوص شعر. دوّمین فرزند زیوس و مایا. وظایف گونهگون و متنوّعی به عهده داشت!
آمدی از بینهایت کوی دل
پر شد از عطر تو هر شش سوی دل
کوی درویش و عبور شاه بین
آفرین بر غرّش هوهوی دل