سخن عشق، بیان خاموشیست، گفتِ نگفتن است. سالک خدا، مجرای آوای خداست، چرا که آنجا که سخن نیست موسیقیست و موسیقی کلمه است که به رقص برخاسته. عارف عاشق، رقصان است، چه خفته چه بیدار، چه نشسته چه برخاسته، عالم از او در رقص است.
عارف محتکر از نور باخته است، عارف بخشنده با موسیقی برده است. عرفان عشق، بیان موسیقی خداست. کلمات خواندهشده کاری نمیکنند، آن همّت سالک است که برخیزد، بیرون رود و آنچه از درون آموخته در بیرون بیامیزد و صحنهی دلمردهی بیرون شادمانه و رنگین کند.
خدا آواز میخواند، فرشتگان آواز میخوانند، عاشق آواز میخواند، سالکین از چه به خود نشستهاند؟ مذهب عشق همه آواز طرب است.
راه طربناک ندیدی؟ بخیز!
سالک چالاک ندیدی؟ بخیز!
این همه از پاکی جان دم مزن
خامشی پاک ندیدی؟ بخیز!
حلمی | کتاب لامکان