دوای درد جانم اعتماد است
به چشم بسته جاندادن به باد است
چه باک از خندههای تلخ جانان
که نوش عاشق از غمهای شاد است
دوای درد جانم اعتماد است
به چشم بسته جاندادن به باد است
چه باک از خندههای تلخ جانان
که نوش عاشق از غمهای شاد است
چه کسی این خلق پست از آن خود میداند؟ چه کسی این مشروطه و مخروبه و منکوبه و مضروبه از آن خود میداند؟ هیچ کس، جز خود پست ایشان. اگر انتخابها این است که سنگ بزاید و جنگ و بانگ مرگ و بنگ و ویرانی، و اگر اختیارها این است، ننگ باد بر انتخابها و اختیارها!
مرگ باد بر انتخابها و اختیارها!
و ننگ باد بر همه چه جمع و جماعت و اجتماع و جامعه!
زنده باد روح فرد!
و هیچ باد هر چه جز آن!
حلمی | کتاب لامکان
موسیقی: [David Foster & Zoltan Maga - Palladio [Karl Jenkins
صاحب عصری و پنهان میروی
فارغ از غوغای انسان میروی
در میانی و نهان از چشم خلق
ذات عشقی و خرامان میروی
هر کس که با حق مواجه میشود، به خدمتش میآید و مجرایش میشود. چرا که حق او را فراخوانده است. راه عشق، تعالیم مجرا شدن است. حقیقت هیچ کس را بیهوده نگه نمیدارد، بلکه بهراهآمده باید کاری کند و کمر خدمت ببندد. هر کس که به آسمان بسیار نظر میکند باید برای آسمان کاری کند، چرا که پیش از این آسمان به او نظر کرده است.
سالک همکار ذهن خود و تسلیم نفسانیات خود نیست، بلکه همراه عشق و همکار حقیقت است. حقیقت هر چه را بدو عرضه میکند، باید بدان جهد کند و چون راه مینمایاند باید پیموده شود و چون وظیفه بر شانه مینهد باید به انجام رسد. بنابراین حق در خدمت هیچ کس نیست، بلکه این کس است که باید به خدمت حق در آید و کار کند.
راه دل راهی سراسر کار و بار
نیست این ره راه مردان نزار
گر بخواهی پختگی: بسیار کار
گر بخواهی سوختن: تسلیم یار
حلمی | کتاب لامکان
موسیقی: Mari Samuelsen - Timelapse
جنگجویان راه بازگشت! نور را در لباس تاریکی و تاریکی را در لباس نور تشخیص دهید و در گردنهها و پرتگاهها خود را به «موسیقی خدا» بسپارید.
و می گویم تنها باید تسلیم بود و بس.
به پیشگاه یار چنین باید رفت:
سرنگون، بی قبا و عبا و کلاه و سرپیچ عقل.
سر باید سپرد، نه بر زمین، بلکه بر آسمان.
کُله کَلّه باید فکنده شود، نه بر چوب رخت هوا، بلکه در گور عزا.
باید خون عقل بر آسمان پاشید و شتافت.
در مذهب عشق، اینت خیرالعمل.
حلمی | کتاب روح
کتاب روح را می توانید در اینجا بخوانید.
آنها که در عشق می زیند باید خیلی جان سخت باشند که چنین دوام آورده اند. جان تسلیم را عشق به هر سو که می خواهد می کشد. چون و چرایی در کار نیست. عقل خاموش است. هرگز اعتقادی پیرامون این موضوع نیست که سالک باید این گونه باشد یا آن گونه. اندیشه ای نیز نیست، آنگاه که عشق فرمان می راند. عقل خاموش است، قلب فرمان می برد. این غایت سالک بودن است.
سالک آبدیده کیست جز طبلی توخالی، یا نی ای که خدا می دمد. رسمی نیست جز آن که عشق می گوید، حتّی اگر روزی چیزی بگوید و روزی چیز دگر. حتّی اگر بر دفتر خود چنین نوشته است و از سالک چیز دیگری خواسته شود، آن چیز باید در کار شود. روشهای عشق ناشناخته اند و هر روح به تنهایی آنها را کشف خواهد کرد. سالکی که همچنان در وادی عقل است می تواند بپرسد آیا این درست است؟ از سر مهر است؟ ضروریست؟ باری آنکه عاشق است و فرمانبر، تنها می شنود و عمل می کند. بی شک راههای بی پایان عشق، همگی درست، مهرآمیز و ضروری اند، حتّی اگر چنین به نظر نرسند.
لیکن در راه عشق نیز اکثریت از معتقدان اند، آنها تمثال پرستان و رهروان آیین ها و آداب و سنن معنوی اند و نان ظاهر می خورند، راه ظاهر می روند، رویاها از ظاهر می بینند، و سفرها در ظاهر می کنند، وصل ظاهر می گیرند و با عشق در ظاهر و در صورت می زیند. معتقدان عشق، رهروان بیرونی اند.
عدّه ای نیز از اندیشمندان عشق اند، آنها در کار چون و چرای راههای عشق اند. آیا این درست است؟ آیا منطقی است؟ صحیح به نظر نمی رسد، نباید کار عشق باشد! نه ضروری نیست، یا که هست، و چنین و چنان. اینها در عشق همه چیز را با عقل خود می سنجند و هنوز نیم خام اند. از کف سر به درون برده اند و راههای خود را نیز می آزمایند و از بند ظاهر کمی گسسته اند و همچنان در کار این گسستن اند، باری هنوز رهروان عقل اند. اینها عاقلان عشق اند و رهروان اوراق بیرونی عشق، و هنوز از عشق جز یک نظریه چیزی نمی دانند. ایشان روزی درخواهند یافت که باید نظریه های خود را پیرامون عشق و زندگی، و حتّی تمام آن چیزها که نگاشته شده است را به کنار بگذارند و قدم در راههای پرتلاطم، موجناک و آتش خیز تجربه بگذارند.
دسته ی سوّم عاشقان اند. رهروان صدّیق، جسوران، ماجراجویان و زنندگان بی محابا به قلب سوزان زندگی. این قلیلانِ هر زمان، عشق را از پس راههای طولانی و صعب، و از پس آزمونهای سهمگین آب و آتش، و گذرهای بی اعتنا از دوزخها و بهشتها، به قلبِ جان دریافته اند. ایشان را هیچ چون و چرایی نیست. با هیچ معیار بیرونی نتوانند سنجیده شوند. ایشان آنِ زندگی را دریافته اند، و این «آن» حقیقت هر لحظه جور دیگر و چهره ی موّاج عشق در پس هر لحظه از زندگی ست. اینان در قلب آتش اند و هر لحظه بیشتر در مرکز آتش فرو می روند و چون هر لحظه فروتر می روند، فراتر می خیزند و چون فراتر می خیزند، در درون خدا گسترده تر می شوند و چون گسترده تر شوند، فروتر می آیند! ایشان موج سواران آرام و وارسته ی اقیانوس پرتلاطم خداوندند. ابلیس از ایشان فرمان می گیرد و افلاک بر انگشتان ایشان می چرخد و خداوندگاران زور و زر و اربابان قدرتهای دنیوی و افلاکی را با ایشان هیچ کار نیست، جز آنکه در برابرشان سر به اطاعت و تسلیم فرود آورند.
عشق را گفتی و گفتم چیست آن
عاشقی این است و جز این نیست آن
روح را گفتی و گفتم نیک بین
از درون قلبها جاریست آن
حلمی | کتاب لامکان
در عشق هم می توان معتقد بود: کاری خطا.
در عشق می باید تسلیم بود: کاری صواب.
حلمی، کتاب لامکان
آدرسها: تلگرام - اینستاگرام - پینترست - فیس بوک