سه شنبه ۶ خرداد ۹۹
حال باید جرأت کنیم آنچه به سخره میگرفتیم در آغوش کشیم، آنچه طرد کردیم به خویش دعوت کنیم. حال باید جرأت کنیم - وه زین خستگی، وه زین فرسودگی! به جهنّم میسپارمتان ای طفلان اندوه و عزا! - جرأت کنیم به شعف، این ناممکنِ خدا.
بسیار تلخ است این تنهایی و تکماندگی، لیکن شیرینتر از این نیست، و برتر از این درگوشهجهانبودن نیست. سنگ را ببین! مرا مینماید در انعکاس هزارههایش. درخت را ببین! او منم پایسخت. سگ را ببین! آه او فردای من است، چون او عشق ورزیدن هنوز نتوانستهام.
هنر من این است که در تاریکی شبهای طولانی در روح برخیزم و در روح، در خدا برخیزم، و در خدا، بی خود، با جهان سخن گویم. هنر من این است جسم خویش پاک کنم، و بی جسم، بی ذهن، بی روان، در روح، در خدا، بی خود، با جهان سخن بگویم. با تمام جهانها.
حلمی | هنر و معنویت