يكشنبه ۲۵ آذر ۹۷
عمیقاً مجنون، عمیقاً متعادل. چنانکه کلاه شب از سر افکنده و مزرعه ی پرخورشید خرد بر سر رویانیده. او که در قلب نشیمن گرفته و بر فراز افلاک برخاسته است. عاشق این چنین است.
آفتابش آفتاب خدا، نه آفتاب این خورشید زار. رخ نادیده اش رخشان تر از هزار هزار خورشید، نه این خورشید تار، آری آری آن خورشید بیدار. عاشق را می گویم.
در مرکز نشسته، چون سرو، و بر همه پیرامون سایه افکنده. نه این سایه ی تاریک، بل آن سایه ی خاموش پرکار. از دیده ها پنهان، بر همه دیده ها تابیده. معنای عشق، آیینه ی خرد، خود زندگی، تمام حقیقت. آری آری از عاشق سخن می گویم.
پس دیگر از چه سخن می توانم گفت؟
پس جز عشق از چه دیگر می توان سخن گفت؟
چون سخن از عشق است، عشق از خود سخن می گوید.
حلمی | کتاب لامکان