تمام حرف عشق را شنیدهام بدون شرح
تمام رنجهای جان چشیدهام بدون شرح
چنین مقدّر است که به اوج آسمان روم
تمام جامهها به خود دریدهام بدون شرح
چو رفتهام به ناکجا چنین نوید میدهم
به صبح روز آخرین دویدهام بدون شرح
سپیده است جان من، کجا نهان توان کنم
به منزل شبانهاش کُچیدهام بدون شرح
به شب ستاره میتند نگاه خامشانهاش
ستارهای به چشم او خریدهام بدون شرح
چگونه کم توان شدن به پای سرو روشنش
اگرچه در نگاه او خمیدهام بدون شرح
ز فتح قلّههای جان چکامهها سرودهام
ز چشمهسار عاشقان چکیدهام بدون شرح
سریر مخملین روح نشستگاه این من است
منی که از زوال تن جهیدهام بدون شرح
ز خطّ سوّم است کار قرین جاودانگی
به تخت مرمرین دل رسیدهام بدون شرح
همین سزای خدمتم که عشق در بیان کنم
منی که یک شکوفه هم نچیدهام بدون شرح
غزلسرای شهر دل منم، نیام ز آب و گل
ورای عقل و منطق و عقیدهام بدون شرح
به جسم خاک حلمیام، روم دو چند روزهای
ز بر کند ولی فلک قصیدهام بدون شرح