خلق به چَه مانده به دنبال نور
عارف خودخوانده به صحن غرور
رهبر حق رهگذر بینماست
هست جهان از دم او در ظهور
حلمی
خلق به چَه مانده به دنبال نور
عارف خودخوانده به صحن غرور
رهبر حق رهگذر بینماست
هست جهان از دم او در ظهور
حلمی
از خویش سخن میگوید، انکار میکند، میترسد، شک میکند، میپرسد، تأیید میکند، تکذیب میکند. آرام میخواهد، لیکن آرام نمیگیرد، چرا که به راه نمیافتد.
در سکوت میراند، از عشق سخن میگوید، نمیترسد، در یقین میبالد، نه تحسین میکند و نه مینالد. آرام نمیخواهد، لیکن آرام است، چرا که در راه است.
هیچ حرفی، هیچ عقیدهای، هیچ نشانهای. هیچ کس نخواهد آمد. آنکس که میخواهد، برمیخیزد. آنکس که باور دارد، عمل میکند. جویای برکت حرکت میکند، میبخشد، به پیش میراند. عشقْ قطعیست، حقیقتْ مسلّم است، یارْ حاضر است. انسان در شک است، انسان غایب است، انسان حرکت نمیکند. خوابها هیچ، انقلابها پوچ. انسان تاریک است، باید از انسان برخاست.
حلمی | کتاب لامکان
گرچه تنم از تو دور، این دل ما جورِ جور
نیست بقا و فنا، هست صفای حضور
هست به سر سوسنی سر زده تا اوج روح
هست به دل لاله ای شعله ور از صوت و نور
دوبیتی ۷۹۲.
نیستی غیابی به حضور مدام
غیبت از آن است که ماییم خام
هست به هر سوی و به هر کوی، دوست
چون مخوری باده مگو نیست جام
منبع: دوبیتی های حلمی، کتابخانۀ دلبرگ
موسیقی: ویوالدی - زمستان [نسخۀ کامل]