سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

آغایی؛ باید پایان گیرد

منزوی و در خود فروریخته، بی‌خدا، با چند گوشه و چند آوای مرده خوش. خفته، سخت خفته، از خود بی‌خبر، از جهان بی‌خبر، در چنین انزوای سخت، مدّعی، بی‌هنر، مرده، بی‌ریشه. نه چنین بیش از این نمی‌‎توان مرده بود. بیش از این چنین نفس‌کشیدنی حرام است. 


چنین مردگی حرام است. چنین بی‌موسیقی زیستن، چنین پست، چنین زرپرست، چنین به دلّالی و حراج و تاراج زیستن. چنین حقارت حرام است، ای خر! حرام را تو خود می‌گویی، من از تو به تو می‌گویم. این چنین بی شرافت زیستن حرام است. از تو به تو می‌گویم که از خود بی‌خبری. 


کثیف، سرفروآورده، لئین، بی‌ آنکه جربزه‌ی چشم در چشم کردن کند، این غیبت‌زده‌ی سخن‌چین. بی آنکه جسارت زیستن کند، بی آنکه دلیری کند به رقصیدن. بی آنکه زنانگی کند، این چنین آغایی‌کردن، نامردانگی‌کردن! ای نامردان، ای پستان و ای خواجگان!  بیش از این چنین مردگی حرام است و باید پایان گیرد.


حلمی | هنر و معنویت

آغایی؛ باید پایان گیرد | هنر و معنویت | حلمی

۰

خدا با توست؛ خلّاق شو

Denis Sarazhin

آسمان را تابیدن به پیمانه‌ی عشق، و زمین را از خون سرخ انار سیراب کردن، به پیمان نور. خورشید را در خویش جستن، و از خویش برون افکندن، و خواب را دیدن و با مضراب نواختن. از رویاها جامی شایسته‌ی سرمستی بهر مردمان هدیه آوردن. از اندوه روی برگرداندن و از ترس و عذاب، و زهد را به صلّابه‌ی وجد کشیدن. 


مست کن! آرام باش! بیندیش! بنگر! بیدار باش، با چشم دل. ظرف‌ات را بشناس، خودت را بشناس. بال‌هایت را تا آنجا که میسّر است بگشا، نه کم و نه افزون. خدا با توست، مهراس، خدا را در کنار خویش پیدا کن، به هر شکل ممکن و به هر جای میسّر؛ در آغوش یار، در میخانه، در بازار، در هنگامه‌ی آواز جغد در تاریکی و پرواز تیز عقاب در ارتفاعات روشن ناممکن. در جلگه و در ارتفاع، مهراس، خدا با توست و به انتظار توست تا از غیاب خویش به در آیی و ظهور کنی.


هنر کن، خدا را در کنار خویش بیاب، و به هر طریق ممکن به جهان جاری کن. خلّاق شو، تا خالق به خود راهت دهد. 


حلمی | هنر و معنویت 


موسیقی: Entheogenic - Pagan Dream Machine 
۱

عجب شوخی تو ای افلاک گردون

عجب شوخی تو ای افلاک گردون
یکی لیلا نهادی در دل خون
دو صد مجنون به گردش چرخ در چرخ
خوش این افسانه‌ی لیلای مجنون

حلمی

عجب شوخی تو ای افلاک گردون | رباعیات حلمی

۰

ای ماه در بازار شو..

ای جان پاک چنگ‌زن، شوریده‌ی نیرنگ‌زن
این خوابها را هیچ کن، این شیشه‌ها بر سنگ زن


بی‌رنگ ناب دلربا، ای تاب بی‌تابی‌نما
ای سازه‌ی ناسازها، زان رازها آهنگ زن


شد برملا اسرار ما، شد بر هوا هر کار ما
افسار ما شد دار ما، این نبض و این آونگ زن


قبض است جانها باز کن، خاموشی‌ات آواز کن
بر خانه‌مان پرواز کن، در سینه‌هامان چنگ زن


آن شعله‌ی حق بر کشان، بی‌بالها را پر کشان
بی‌راهها را در کشان، بی‌عشق‌ها را زنگ زن


ای ماه در بازار شو، ای سینه در پیکار شو
ای دست حق از ناکجا بر کلّه‌های منگ زن


حلمی به طبل نور زد، بیخود بُد و پرشور زد
حالی تو ای شوخ خدا زان نغمه‌های شنگ زن

ای جان پاک چنگ‌زن، شوریده‌ی نیرنگ‌زن | غزلیات حلمی

۰

عشق آمد و خانه‌ای نو..

عشق آمد و خانه‌ای نو بنیان افکند
طرح دگری به خانه‌ی جان افکند


زان پیش‌تری که قلب میدان گیرد
صد زلزله این سلسله‌جنبان افکند


عشق آمد و روزگار ما دیگر شد
آن «بر همه زن» بت زد و انسان افکند


از کاج بلند خواب ترسایی‌مان
شقّ‌القمری به شهر احزان افکند


بر برجک شب شهاب گیسو بگشود
زان حقّه سپس صلای طوفان افکند


چون خلق پریشان شد و سیمایش دید
خود صاعقه‌زن به خاک پنهان افکند


حلمی چو ز خانه‌های رخشان می‌گفت
خود را به سفینه‌های رخشان افکند

عشق آمد و خانه‌ای نو بنیان افکند | غزلیات حلمی

۰

برو می درکش و پرسش بسوزان

برو می درکش و پرسش بسوزان
که آدم می‌کند این جام یزدان


تو حیوانی کنی، حیوان به از تو
سگان جمله سر از انسانِ حیوان


عرق گیرد ز کشمش مرد عاشق
چنان آبی که رقصاند خُم جان


تو زاهد بنده‌ی خشم و غروری
زهی لاف گزاف صبر و ایمان


هزاری صدهزاری صورت از وهم
یکی آن و یکی آن و یکی آن


میان چشم‌ها آن یک نجستی
که پیدا می‌کند دل را ز پنهان 


تو خون جستی و خون کردی و آتش
و آتش شد جواب چوب قلیان


نه پند از حق شنیدی نی ز باطل
تو را گویم: بیفتادی و پایان


سخن دوش از دهان مه چنین بود
الا حلمی فرو دست نگهبان!

برو می درکش و پرسش بسوزان | غزلیات حلمی

موسیقی: Sirusho - Pregomesh

۰

خوش دمی فیروزه‌سار مشک‌بار

خوش دمی فیروزه‌سار مشک‌بار
فارغ از این هفت روز اضطرار
 
من نمودم صورت بالا و پست
تا چه افتد نزد آن بالا‌مدار
 
آفتابم آفتاب عشق گشت
چون رها گشتم نهایت از غبار
 
از سحاب جسم بارانی نشد
مزرع روح است خاک عطرکار
 
ساده گویم، سادگی اسرار ماست
نقش باطل پیچ در پیچ است و تار
 
حلمی از این گفتگو طرفی نبست
طرفه گفتم بهر گوش طرفه‌خوار

خوش دمی فیروزه‌سار مشک‌بار | غزلیات حلمی

موسیقی: Alexander Desplat - The mirror

۰

زین خانه به خانه‌ای دگر باید رفت

زین خانه به خانه‌ای دگر باید رفت
از خاک به خاک و سر به سر باید رفت
اسرار به سینه چون گوهر باید برد
بی‌گاه و خموش و بی‌خبر باید رفت

حلمی

زین خانه به خانه‌ای دگر باید رفت | رباعیات حلمی

موسیقی:‌ Alexander Desplat - The mirror


۰

روز ما چون شب شد..

روز ما چون شب شد و شب همچو روز
ای خوش این فانوس سرخ کورسوز
سینه‌ شد میخانه‌ی اندوه‌کوب
دل ببین این ساغر گیتی‌فروز

حلمی

روز ما چو شب شد .. | اشعار حلمی

۰

کشتی دل؛ سپیده‌ای

بالا بری بالا روی، پایین کشی پایین کشیده شوی. قانون زرّین حیات، خطّ سرخِ بی‌گذشت دل. هزارهزاری هیچ شوی اگر عشق حکم کند، و اگر حکم کند هیچ هزارهزار. 


کشتی دل همچنان نوح‌وار می‌خروشد و به پیش می‌تازد، در میانه‌های مه و باد و امواج سخت، سرکش. سپیده‌ای دماغه از طوفان و طغیان عریان کند، سپیده‌ای.


حلمی |‌ هنر و معنویت

کشتی دل، سپیده‌ای | هنر و معنویت | حلمی

موسیقی: Jah Khalib - Медина

۰

دشمن تو تویی و بس..

لشکر تن چو تاخت تیز تیغه‌ی روح تیز کن
دشمن تو تویی و بس، با منِ خود ستیز کن
این همه دیر و زود شد، هر چه قرار بود شد
هیزم تن چو دود شد چشم ببند و خیز کن

حلمی

لشکر تن چو تاخت تیز تیغه‌ی روح تیز کن | حلمی

۰

هنگامه‌ی تحویل،‌ فانوس انتقال

از آسمان باد تبدّل می‌وزد. هنگامه‌ی تحویل است و خموشان با فانوس انتقال در شب تیره می‌گردند. هنگامه‌ی دستها در دستها، و آغوشهای تنگ، و بوسه‌های نور و فروریختن حجاب ظلمت. 


هنگامه‌ی تعویض جامه‌ها، بیداری روح در جسم و از این مردگی برخاستن. چنان بر صحنه است و چنین در کار! سرانجام عرق مردان دل ثمر می‌دهد و عقیده شرمسار تاریخ پست خویش نفس آخر خواهد کشید و حقیقت از خاکستر برخواهد خاست. 


هنگامه‌ی تغییر است
و خموشان 
با فانوس‌ انتقال
در شب تیره می‌گردند.


حلمی | هنر و معنویت

هنگامه‌ی تغییر، فانوس انتقال | هنر و معنویت | حلمی

موسیقی:‌ MAA - Elasia

۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان