بیایید به عمق شب، به آن خرابهها برویم. ای شبزندگان! ای بیداران روح! بیایید به عمق تابناک شب، به آن خرابهها برویم، که از هر آبادی آبادتر است. من از خود عقب ماندهام، من از خودِ روح در تن جا ماندهام. بیایید با من، به عمق شب، به آن خرابهها برویم.
بیایید به عمق شب، به آن خرابهها برویم. ای شبزندگان! ای بیداران روح! بیایید به عمق تابناک شب، به آن خرابهها برویم، که از هر آبادی آبادتر است. من از خود عقب ماندهام، من از خودِ روح در تن جا ماندهام. بیایید با من، به عمق شب، به آن خرابهها برویم.
الا ای جان بیبنیان شبخیز
بیا زین راه سرد وحشتانگیز
اگر مرد رهی با من یکی باش
که میسوزاندت این آتش تیز
اگر از بند عقل و وهم رستی
چو مُردی هم به راه خانهای نیز
خرابات است این، مرگ است هر دم
جهان را وارهان، با خویش بستیز
تو را دیشب به جان سرخ دیدم
بسوزان جامهها، از خویش برخیز
میان روحها آخر چه باشد
رفاقتهای خرد و خشک و ناچیز
به خود بشکن همه بتهای هستی
سپس باز آ برهنه، خسته و ریز
سخنهای دل از پیمانه گفتی
ز بزم عاشقان حلمی مپرهیز
در خرابات نشستن، راندن و به خویش خواندن. این کجیها راست کردن، این دروغیهای راستنمای تباه. آن تباهیها آتش زدن و در دم آتشین خویش فرو دادن، و آنگاه برآوردن چون بالهای فرشتگان.
این ابلیسکان به ابلیسی خویش واگذاشتن، آن نکومردان به نکومردی خویش. تا شرّی و نکویی روزی هر دو از خویش ملول آیند و راه حقیقی بجویند.
خسته و ملول و زار، آنگاه که روح به آستانه رسد، حقیقت کمر میشکند و غبار راه از پاهای تاولبسته میستاند و مرهم مینهد و بر زخمها بوسه میزند.
چون میروی حقیقت بدرقهات میکند، و چون بازمیگردی به آغوشت میگیرد و بارهای عظیم خویش بر دوشت مینهد. این بار بادا تاب آری!
حلمی | هنر و معنویت
موزیک ویدیو: Karl Jenkins - Adiemus
سخنی که مست گوید سخن خدایگون است
سخنی که عقل گوید سخن گِل زبون است
به خراب عیش میرو دو سه جام عشق میزن
بفکن سر از تنی که به قلادهی شئون است
موسیقی: Fela Kuti - Gentleman
هلاکتهای توفان دارد این ره
حریفان را پریشان دارد این ره
خرابان را خوش است این پاکبازی
خوشان را موج نسیان دارد این ره
خسان بر آب و خاصان در ته آب
زلالان را چه طغیان دارد این ره
شیوخ عقل را بر صخره کوبد
رسایان را پشیمان دارد این ره
گذر زین طاق خونین وه عجب شد
هزاران وادی و خوان دارد این ره
نه دیگر نام و هادی دارد اینبار
نه دیگر کوب و دربان دارد این ره
شبم را لرزهای آتشین برد
که مشعلهای لرزان دارد این ره
سرم رفت و دلم رفت و تو ماندی
حضورت را به غلیان دارد این ره
نه دین دارد نه دنیا، عشق این است
نه نان دارد نه خان، آن دارد این ره
برو حلمی قمار عشق میباز
که بردنهای پنهان دارد این ره