از روح خرد خیزد، از عقل حسد خیزد
هر چه تو برانگیزی از جان سبد خیزد
از شر چو بپرهیزی شر از سر خیر آید
با خیر چو آمیزی خیر از سر بد خیزد
از خیر و شرت وا شو تا ذرّهی دل باشی
چون ذرّهی دل رقصان از رقص صمد خیزد
این سنّ و عدد هیچ است، تو گرد زمان گردی
از دوش زمانگردان این سنّ و عدد خیزد
خواندند تو را جایی، لیکن تو نمیآیی
از روح گریزانی پس از تو جسد خیزد
تو خاک بلاخیزی، عزمی که سوا خیزی
از عزم سواخیزان دل کوی ابد خیزد
حلمی ز میان پاشید تا ضرب خوشان بشنید
تو بزم خوشان میجو تا از تو لحد خیزد
رشد با پندار عشق به عنوان یک نظریه حاصل نمی شود، بلکه عشق، در عملِ بی کلام، با درک و حرکت روح در ابعاد واقعی زندگی، آگاهی را می شکوفاند. همه چیز ابتدا در نظریه مطرح می شود، امّا هیچ چیز با نظریه حاصل نمی شود.
عشق یک نظریه نیست، چنانکه رشد. زندگی یک نظریه نیست. رویاهای درون آدمی نظریه نیستند، و خواب ها و بیداری های جان آدمی، افتادن ها و برخاستن ها، و سلوک سنگین بذر از عمق خاک تا بلندای آفتاب، هیچ کدام یک فکر، پندار و یا نظریه نیستند و اینها نظریه پردازی های ذهن خداوند نیستند، بلکه بذرهای خیال و شکوفه های خلقت اند که در جهان تجلّی کالبد می گیرند و می بالند.
نظریه، شریعت است. ماهی شریعت آب را نمی داند، چنانکه عقاب را با دانستن ترکیب ذرّات هوا سر و کاری نیست. آنکه شریعت آب و هوا را می خواند، کودکی ست نشسته در مدرسه ها، و آن کودک نیز روزی باید قدم در طریقت زندگی بگذارد، عمل کند، تجربه کند، کشف کند و با «کشف و عمل» به عنوان ارکان حقیقی شناخت، حقایق زندگی را دریابد. حقایق زندگی کشف شدنی اند و تنها تجربه به زندگی راه می برد.
حلمی | کتاب لامکان