سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

شبیه

هر کس با شبیه خویش،

ما نیز با خدا.


حلمی - کتاب اخگران

شبیه | کتاب اخگران | حلمی

۰

ذرّه‌ی خدام

تسلیم را به قدرقدرتی برگزیدم، نه به جنازگی و لشی. تسلیم به حقیقت را با شانه‌های بالاکشیده برگزیدم و خود را با حق، به مشقّت و خون تراز کردم. به بندگی و نوحه و زجّه و آه و توبه و ناله چنین نکردم. تسلیم را هر روز به قدرقدرتی شاهانه به جا می‌آرم.

روحم، ذرّه‌ی خدام، شاهم، بالابلند طنّاز خدادیده‌ی خداریسیده‌ام، خرزاده‌ی مذهبیون بی‌خدای خاک‌لیس مقبره‌باز گدای دنیا که نیستم. 

شوخی نیست؛
ذرّه‌ی خدام،
همچون خدام.

حلمی | کتاب آزادی
۰

گر بخواهی در جنون سیر تمام

گر بخواهی در جنون سیر تمام
خاصه عادت کن به تغییر مدام
راه تک پیما و کار فرد کن
ذرّه‌ی خلّاق شو ای روح‌نام

حلمی

گر بخواهی در جنون سیر تمام | رباعیات حلمی

۰

تک‌ام..

تک‌ام؛
از همه 
دورترین،
در همه
نزدیک‌ترین.


حلمی | کتاب لامکان

کتاب لامکان | حلمی

۰

آزادی معنوی

با آب می‌آید با آفتاب می‌پرد. با یک خواب زیر و رو می‌شود و سپس در بیداری خواب خویش که هیچ، تمام خویش را فراموش می‌کند. با یک حرف خوش امید می‌بندد و با یک حرف حق امید می‌گسلد. با باد می‌آید، بر باد می‌رود. زمین را به نام خود می‌خواهد، آسمان را به کام خود. پس زمین را خراب می‌کند و آسمان را بدنام. این کودک خودخواه را می گویم، انسان را. 


از مرگ می‌ترسد، از زندگی هم. پس در زندگی می‌میرد و با مرگ به مرگی دیگر منتقل می‌شود. از خویش می‌ترسد، از خدا هم. پس با "من" مردگی می‌کند و بی‌خود و بی‌خدا عمری به عمری بی‌هیچ حاصل می‌چرخد -می‌چرد؛ چرای بی‌حاصل، نه چون گاوْ پرثمر- این دروکارِ باغ افتخار و نفع و طلب، هزار می‌کارد و هیچ می‌درود، آدمی. 


دانش را سفره می‌کند، دین را سفره می‌کند، عرفان را سفره می‌کند. این چتربازِ سفره‌نشینِ خودکامه. بخشیدن چه می‌داند؟ بخشش را نیز به نما می‌کند، بخشش را نیز سفره می‌کند. باید چنین رخت چرک -رخت آدمی- به دور افکند و رهید. 


حلمی |‌ کتاب لامکان

۰

یگانه با دوگانگی؛ آگاهی کیهانی، سیمان ذهنی

جستجو هرگز پایان نمی پذیرد، چرا که جوینده، روح است و روح جاودان است و همواره در حرکت. هرگز یگانگی با هستی و فرو رفتن در اغمایی خلاصی بخش و ابدی آن چنان که معلّمین دروغین می آموزند وجود ندارد. سکون به معنی خلاصی و تسکین ابدی نیست و روح هرگز با چیزی یگانه نمی شود، حتّی با خدا. آنها که چنین می گویند می خواهند بشر خسته را لحظاتی از تقلّای پوچش آسوده کنند. هر چند این از چاله به چاه افتادن است.


گاهی یک توقّف، یک نفس عمیق، و سپس ادامه ی راه. جوینده باید بتواند از رخوت ذهنی و شادباشی وهم آلود خود را خلاص کند و هر گاه  وقت آن شد از مرحله ای که در آن احساس راحتی می کند عبور کند و تن به سختی های در پیش رو بدهد. او می داند که هرگز هیچ کمالی نیست که روح در آن ذوب شود و از دست همه چیز خلاص شود. هر چه بالاتر، کار بیشتر. هر چه آزادی بیشتر، مسئولیت سنگین تر. در روشهای انسانی این است، در روشهای الهی نیز همین است. در حقیقت روح در انسان، روشهای مشابهی را تمرین می کند.


سالک خبره می داند که آزادی هست، و آنچه پیش از آزادی هست، روح در بازی سایه هاست. سایه ها به اغما دلخوش اند و به وعده های دروغین و آسایش های ابدی. حال این چه با مرگ باشد و دیگر هیچ چیز، چه طلب بهشت باشد و چه کمالی که از انسان هیچ مسئولیتی نطلبد. معلّمین دروغین چنین وعده هایی می دهند. امّا حقیقت به کسی دروغ نمی گوید و وعده ی آسان نمی دهد و هرگز هیچ آزادی بی مسئولیتی را تصویر نمی کند. حقیقت، روح را به تلاطم دعوت می کند و روشهای آرامش در تلاطم را نیز می آموزد.


روح می تواند از انسان برخیزد و از هستی عبور کند. روح می تواند ذهن را مقیّد به اطاعت از خویش کند و او را خدمتگزار خویش سازد، چرا که ذهن باید برای مسئولیت های معنوی، چون خدمتکاری ورزیده، همواره آماده باشد. روح آزاد، از مسئولیت های پوچ و بیکاری های انسانی و اهداف اوهامی آزاد شده است، و برای او زمان به عهده گرفتن وظایف حقیقی در کارگاه هستی فرا رسیده است. 
با ذهن می توان لحظاتی، که حتّی قرنها به طول بیانجامد، یگانه شد، که این یگانگی با آگاهی ذهنی یا کیهانی ست. امّا این خدا نیست، و صادقانه باید گفت آگاهی ذهنی یا آگاهی کیهانی، ضدّ خداست. چرا که ذهن، ضدّ خداست و از قماش کیهان و عوالم دوگانه است، و روح از جنس خدا و عنصر خالص الوهیت است. بنابراین ذهن، ضدّ روح است. آنان که در ضد و در حقیقت با دوگانگی یگانه می شوند، و به وعده ی حالِ ذهنی و کیهانی معلّمین دروغین تسلیم می گردند، زمان بسیار طولانی در این سیمان ذهنی و کیهانی باقی خواهند ماند، تا روزی که اقبال ملاقات با معلّمی حقیقی دست دهد که به ایشان بگوید راه را بجویید و خود را خلاص کنید!


حلمی | کتاب لامکان

موسیقی: Márquez - Danzón № 2

۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان