آن روح بازیگر صد روی دل دارد
یک بو چه میجویی؟ صد بوی دل دارد
در هر نهانخانه صد ساز بنوازد
هر صوت جادوییش صد سوی دل دارد
با مطرب و باده آوازهخوان هر دم
در رقص بیخویشان هوهوی دل دارد
سوی نهان گیرد، سرّ نهان گوید
بازوی جانپرداز، زانوی دل دارد
با زهد ظاهربین صد نرد میبازد
چشمان دریایی، ابروی دل دارد
با پهلوانان هم سرپنجه بندازد
زیرا که با ایشان پهلوی دل دارد
شاهان بیتقوا با وی نه بستیزند
زیرا دو صد برج و باروی دل دارد
از کار بیکاران صد گلسِتان چیند
هم او که انواع جادوی دل دارد
حلمی که رویین شد از تیر بدخواهان
صد شه به دربانی در کوی دل دارد
گشودن دیوان غزلیات حلمی