تا تو حقارت خود نپذیری آغاز به بزرگ شدن نمیکنی. تا تو ندانی کمی، کودنی، کوچکی، عزم عظمت نمیکنی. سفیران از راهها گذشتهاند ای طفل نازپروردهی گهوارهنشین. تو خود را همانند ایشان مدان. تو نیز باید از راهها بگذری.
اوهام همانند میکند. میگوید من نیز چون او رفتهام. نه، تو هیچ نرفتهای. تو به سراب یازیدهای، تو سرابِ رفتن کردهای. چرا که کبر، چرا که حسد، رفتن نمیداند، ماندن میداند و ثبات میداند، بر آنچه که نیست.
کودن، قیاس میکند. فاسد، خود تمیز میداند. ثابت، خود به حرکت میپندارد. اینها صفتاند. صفات باید سوزاند. هنر روح این است.
حلمی | هنر و معنویت