نه به آسمان بیفتد ره هر خیالخویی
که به آسمان حرام است به جز عشق راه جویی
چو به حلقه خاست لیلی همه کس ز حلقه برخاست
من و یار و راه ماندیم و وصال و گفتگویی
نه به آسمان بیفتد ره هر خیالخویی
که به آسمان حرام است به جز عشق راه جویی
چو به حلقه خاست لیلی همه کس ز حلقه برخاست
من و یار و راه ماندیم و وصال و گفتگویی
هزاران به راه میآیند و کمتر از یکی باقی میماند. آن روح است که از خویش کم شده است، آنگاه که همه چیز را تاب آورده است. آنگاه که همه چیز تجربه شده است، هیچچیز تجربه خواهد شد. آنگاه که زمان دانسته شد، نوبت دانستن بیزمان است.
موسیقی: Niklas Paschburg - Insight
کوتاهی و بلندی از توست، در برون پستی و بلندی خویش میبینی. خواب از تو و بیداری از توست. هوا از توست، جغرافیا از توست، حاکم نادان تو و مردم دانا از توست. راه از میان قلب تو آغاز میشود و آب از چاه زنخدان توست.
سامان تویی و خرابات تو. شور تویی و شار تو. سر چون فرو میآید آن خوف از توست و جان چو برمیخیزد آن ذرّهی جسور توست. ضرب از توست و آهنگ از توست. چنگ از تو و جنگ از تو.
تاریخ تویی و عیسی بر چارمیخ تویی. موسی در گذر از نیل تویی و بنی اسرائیل تویی. محمّد تویی و قرآن از توست. دیروز تو بودی، امروز تویی و فردا همه از سینهی توست. تویی که شمشیر بیداری از ظلمت خویش برون کشیده بر خویش ظهور خواهی کرد. مهدی تویی و آخرالزّمان تویی و عصر نو از توست.
حلمی | کتاب لامکان
موسیقی: تبرا - نور
از خویش سخن میگوید، انکار میکند، میترسد، شک میکند، میپرسد، تأیید میکند، تکذیب میکند. آرام میخواهد، لیکن آرام نمیگیرد، چرا که به راه نمیافتد.
در سکوت میراند، از عشق سخن میگوید، نمیترسد، در یقین میبالد، نه تحسین میکند و نه مینالد. آرام نمیخواهد، لیکن آرام است، چرا که در راه است.
هیچ حرفی، هیچ عقیدهای، هیچ نشانهای. هیچ کس نخواهد آمد. آنکس که میخواهد، برمیخیزد. آنکس که باور دارد، عمل میکند. جویای برکت حرکت میکند، میبخشد، به پیش میراند. عشقْ قطعیست، حقیقتْ مسلّم است، یارْ حاضر است. انسان در شک است، انسان غایب است، انسان حرکت نمیکند. خوابها هیچ، انقلابها پوچ. انسان تاریک است، باید از انسان برخاست.
حلمی | کتاب لامکان
مستقر در ماه شو، در راه شو
پیچ و تابان همچو دود آه شو
درد را طاقت بیار و مرد باش
بر چنین آتشوشی چون کاه شو
موسیقی: راجنا - رقصیدن با خداوندان