سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

این داستان که گفتم از آستان جان بود

این داستان که گفتم از آستان جان بود
ای دوستان شنیدید نامی که در نهان بود


هر شب چو هیچ گشتم در خوابگاه هستی
دیدم که آسمانی دیگر مرا میان بود


چشمی‌ست در میانی کان راه روح باشد
سالک چو رفت دانست کاین خطّه خون‌فشان بود


گفتند این چه حالی‌ست؟ گفتیم بی‌سؤالی‌ست
زنهار تا مپرسی این چون و آن چه سان بود


ما مستِ ماه و ایشان از نام وی پریشان
صوفی ز مه چه دانست، تا بوده در گمان بود


در خواب دیده بودم چشم تو چلچراغ است
آواز چشمه‌ساران در گوش جان وزان بود


حلمی به جمع یاران از حقّ زنده بسرود
بس آشکار سرّی پنهان سر زبان بود

این داستان که گفتم از آستان جان بود | غزلیات حلمی

۰

ای ماه‌گرفته راه پیداست

ای ماه‌گرفته راه پیداست
ای روح بیا که راه اینجاست
عقل ارچه دو صد ستاره دارد
عشق است که خاصه راه‌‌پیماست

حلمی

ای ماه‌گرفته راه پیداست | رباعیات حلمی

۰

آنچه راه عشق می‌آموزاند

آنچه راه چپ به ما آموخته است: خلق یک شیطان بزرگ و انداختن تقصیرها و کوتاهی‌های خویش بر دوش او. در جهاد اصغر باختن، و از ترس نور به تاریکی پناه بردن.


آنچه راه راست به ما آموخته است: شیطان بزرگ نفس من است، و آنگاه چشم و گوش و دل و جان بر جهان بستن، هراس از زیستن و سر به گریبان زهد و خوف فرو بردن، دامن از زندگی و تجربیات نو کشیدن و نامش را جهاد اکبر نهادن. از ترس تاریکی، دامن نور را به چنگ فشردن.


آنچه راه عشق می‌آموزاند: زندگی را به تمامی زیستن، بی هراس از تاریکی و بی تمنّای نور. دامن افشاندن در جهان و سر افراشتن در روح. موسیقی خدا را جستن و بر بالهای صدا از شیطان نفس خویش و از دام جهان پاکوبان و دست‌افشان برخاستن.


حلمی | هنر و معنویت

آنچه راه عشق می‌آموزاند | هنر و معنویت |‌ حلمی
موسیقی: Vitas - Opera 2

۰

عالم و آدم چپ و تو راست باش

عالم و آدم چپ و تو راست باش
آنچنان حق سیره‌ات آراست باش


راه پنهانی رو خود را سِیر کن
وانگهی آنگونه جان پیداست باش


مشت گِل وا کن عبور روح بین
همچو آن خویشی که بی‌پرواست باش


همره بادی که از بی‌سوست رو 
همچو آن جانی که بی‌همتاست باش


عقل گوید مرگ و دیگر هیچ نیست
همچو آن هیچی که از خود خاست باش


عشق گوید هیچ هست و هیچ مست
آنچنان هستی که از خود کاست باش


مست باش و راه بین و روح شو
همدم آن «او» که نامیراست باش


حلمیا بی‌گاه شد پرواز کن
در دمی آن خانه که بی‌جاست باش

عالم و آدم چپ و تو راست باش | غزلیات حلمی

موسیقی: Tanita Tikaram - Twist In My Sobriety

۰

ای روح بیا می صوابت دادند

ای روح بیا می صوابت دادند
در رنج عبور آفتابت دادند 
بیهوده چه‌ای نشسته در ویرانی
برخیز به سوی ره، خطابت دادند

حلمی

ای روح بیا می صوابت دادند | رباعیات حلمی

موسیقی: Azam Ali - Love is a Labyrinth

۰

راه خوشان می‌روی آن خوشان می‌شوی

راه خوشان می‌روی آن خوشان می‌شوی
کار خوشان می‌کنی جان خوشان می‌شوی
رزم خوشان رزم تو، بزم خوشان بزم تو
جام خوشان می‌زنی نان خوشان می‌شوی

حلمی

راه خوشان می‌روی آن خوشان می‌شوی | اشعار حلمی

موسیقی: Ray Chen and Luca D'Alberto - Bach-Teaser

۰

در خدمت حقیقت

هیچ‌ کس نمی‌تواند حقیقت را تبدیل به ایدئولوژی دلخواه خود کند و از آن ماهی دلخواه خود را بگیرد. هیچ فهم مشخّص و قالب‌بندی‌شده‌ای از «آن» وجود ندارد و هر کس «آن» را در مشت بسته نگاه دارد آن مشت از هم می‌پاشد و آن قالب فرو می‌ریزد. صرفاً با مجرا و محلّ عبور بودن می‌توان در خدمتش بود، در خدمتش زنده بود و زندگی بخشید.

حلمی | کتاب لامکان

درباره حقیقت | کتاب لامکان | حلمی

۰

گر بخواهی در جنون سیر تمام

گر بخواهی در جنون سیر تمام
خاصه عادت کن به تغییر مدام
راه تک پیما و کار فرد کن
ذرّه‌ی خلّاق شو ای روح‌نام

حلمی

گر بخواهی در جنون سیر تمام | رباعیات حلمی

۰

روح قدسی یاب و پر کش

آنچه بر روی زمین قدسی‌ست
ای دل، جسم نیست
روح قدسی یاب و پر کش
این فقط یک اسم نیست

حلمی

۰

امروز روز دیگریست..

امروز روز دیگریست، باید جنون آغاز کرد
بایست در روح آمد و در کار دنیا ناز کرد
امروز باید عقل را در کوچه سنگ‌انداز برد
آنگه رهی از آسمان باید به دنیا باز کرد

حلمی

امروز روز دیگریست..

۰

رمزیست نهان که عاشقان می‌دانند

رمزیست نهان که عاشقان می‌دانند
 در روح خطی که بی‌خودان می‌خوانند
آن راه که مؤمنان از آن ترسانند
بزمیست که عارفان در آن رقصانند

حلمی

رمزیست نهان که عاشقان می‌دانند | رباعیات حلمی

۰

عاشق، واژگون است

عاشق، واژگون است؛ واژگون راه می رود، واژگون می خوابد، واژگون برمی خیزد، واژگون سخن می گوید و واژگون می شنود، واژگون می خندد و واژگون می گرید، واژگون می رقصد و واژگون دست از رقص می کشد.


زمین به سمتی می گردد و قمر به سمتی، عاشق به سمتی دیگر. مردمان به سمتی می روند، عاشق از مقابل. اقیانوس و امواج از روبرو می آیند، و عاشق در برابر. هر کس بخواهد در کنار او بایستد گم می شود، چرا که او را سویی و کناری نیست. هر کس بخواهد دامن او بگیرد، به زودی در خواهد یافت که بی دامن است! 


حلمی | کتاب لامکان

عاشق، واژگون است | کتاب لامکان | حلمی

موسیقی: Worakls - Inner Tale

۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان