آنچه با تو می گویم راه و رسم آزادگی ست.
آنچه یک سالک خدا بیش از هر چیز بر زمین می باید تمرین کند، منش آزاده است. آزاده اوست که نمی توانی به چیزی بخوانی اش؛ با چیزهایش، با کتابهایش، با ارزشهای بیرونی زندگی اش، با خانه و زن و فرزندان و مایملکش، با مذهبش، با دانشش و با طرز نگاهش به زندگی. کنار هیچ کس و زیر هیچ چتر و هیچ سایه، نام نمی گیرد و با هیچ ژن و رنگ و خون و نسب، هیچ صفت نمی پذیرد، و از رسم و آیین و نژاد و قبیله رهاست.
عاشقان خدا آزادگانند. آنها دیرزمانی سخت بر خویش شوریدند، از آتشستان ها و خارزارها و کوره ها و کوره راهها گذشتند و دشمنان درون یک به یک به زیر کشیدند و به خدمت خویش آوردند. آنها هرگز چون صوفیان صحنه ها دم نزدند که دشمنت را دوست بدار، چرا که دانستند دشمن ایشان تنها یکی ست و آن یکِ بسیارِ پرلشکر تنها ذهن خودشان است، و این گله گرگان را دوست داشتن همان و دریده شدن همان.
پس به وقت جنگ، جنگ و به وقت صلح، صلح. باری با ذهن، و هر آن ما به ازای بیرونی آن، صلح آری، بی اعتنایی آری، حقیرداشت، کج مداری و برکناری آری، لیکن دوستی هرگز. عاشق را با دنیا و مردمانش دوستی نیست. دوست؛ تنها خدا، و یاران خدا.
آزادگان می دانند که فرشتگان و پیغمبران سقوط کرده نیز از مدار چنین مداراها و مروّتهای نابجایی در دامهای فروکشنده ی انسانی سقوط کردند. آنها هم زمانی از عشق دم بیجا می زدند و با هر شیطان نقاب زده ای دست دوستی می دادند.
این گونه نیست که یکی روزی را بخوابد یا دلزده و نالان گوشه ای بیتوته کند و آنگاه حقیقت ناگهان بر او وارد شود و زندگی اش زیر و زبر شود: "آه که منم بیدارشده!" و چنین ناگهانی عارف شود و سخنان پرفروش بر زبان راند. جان من! ایشان دغلکارانند؛ صوفیان عارف نما، عاقلان عاشق نما، و بس ساده لوحان در دام خویش دارند.
حقیقت، آتشی آرام سوز است و در خلوتگاه ها و پنهانی ها، جان شوریده از خاک و خار و غبار من انسانی می شوید، و در هر وادی نو، آزادی نو، چنانکه آتش نو، بر دامن سالکان خویش ارزانی می دارد.
سالک باید کلام شبیه را شناسایی کند، و اگر خواستار کندن از دامنه های انسانی و صعود بر قلّه های معنویت است، باید از آنان که کلمه جعل می کنند و بر صحنه ها خوش رقصان و خوش آوازانند به جدّ دوری کند. سالک باید از شباهت خویش، از هر نوع شباهتی، با مردمان آگاهی انسانی دوری کند و هر لحظه آزادگی را تمرین کند، و بالاخصّ از ایشان که بسیار از عشق و آزادگی سخنان شیرین بر زبان می رانند دوری کند. چرا که آزادگی چیزی دردناک است و آزادگی چون روح بودن است، و چون روح شدن، جگر بسیار می خواهد.
سالک، سرانجام در روح، خود را خواهد یافت و آنگاه خواهد دانست که این آزادی است، و در این مقام هیچ کس شبیه او نیست و خداوند تنها از او، همین یکی را آفریده است، و هر روح دیگر را نیز به شکل خاص خود از جنس خویش.
پس تنها خداوند را دوست بدار، و بر جانت تنها خواستار شعله های حقیقت باش! دور باش از صحنه ها و مردمان صحنه ها و کلمات شبیه و هر آنچه بوی حقیقت می دهد، و لیکن چو بوتر کنی، آن همانا بوی زهد و ریاست و آن همانا کلام دشمن قسم خورده ات، یعنی ذهن است. بر ذهن بشور! سرزمین های آزادی را در نبردهای بی امان خویش، لحظه به لحظه، وجب به وجب، با خون دل و عرق جان خویش فتح کن و در راه، تنها خداوندگار متعال را دوست بدار. او بر سر راهت آنهایی را که ارزش عشق و همراهی تو را دارند قرار خواهد داد.
حلمی | کتاب لامکان