آن کس که نمیتواند و دیگران را به نتوانستن دعوت میکند؛ این روش معنویون نیست. آن کس که نمیتواند و دیگران را به توانستن میخواند؛ از این معنویتر نیست. او میگوید: "منِ خسته اگر از پا نشستهام، امّا تو برو و راه را بیاب و وصل شو!"
درون کافی نیست، بیرون نیز باید با درون یکی شود. بیرون باید بر درون تا شود. درون باید در بیرون حاصل دهد. عاشق باید هنر بپرورد، کتاب خود را بخواند، ساز خود را بزند و سرود خود را سر دهد. سالکِ عاشق باید گوهر استعداد درونی خویش را بیابد و تقدیم جهان کند. این تقدیم عشق است. سالکِ عاشق، روح بخشنده است.
چه بسیار که راه را نمیشناسند امّا در کار وقف خویشاند، چه بسیار که راه را میشناسند امّا درون حجابِ بیرون ایشان شده است. یک کلام و بس: درون تا آن زمانی که بر بیرون نتابیده تنها بذری خفته است، در انتظار زمان ظهور.
میتوان ظهور را رقم زد. امّا باید به راه افتاد، طاقت رنج داشت و بهانهها را دور ریخت. ذهن میتواند هزاران سال سالک درخودمانده را با ماجراهای درونی بفریبد و او را مجاب کند که تنها درون کافیست. سالک عاشق لیکن روح بخشنده است و روح بخشنده یک روح برونگرا، برونافکن و ایثارگر است. عمل عشق چنین است.
حلمی | کتاب لامکان