يكشنبه ۲ آبان ۰۰
از واحهی انسانی تا قارهی یزدانی
آن عشقْ پشیمانی، این عشقْ پریشانی
این عظمتِ لا در هیچ، این موجِ سراینده
این هستیِ در تغییر در بوتهی زروانی
زان سایه گذر کردم تا نور شدم یکسر
در نور شدم آخر بی سایهی ایمانی
بیسایه و بیباور هر لحظه بتی در بر
هر لحظه بتی دیگر بشکسته به آسانی
با جان میآلودم یک لحظه نیاسودم
مینوشم و میرانم در اطلس توفانی
موج عدمم بنگر، اوج قدمم بنگر
آن سویْ ضعیفانی، این سویْ حریفانی
تا پی نکَنَم از خود جاویده نخواهم شد
یابیده نخواهم شد بی تابش پنهانی
حلمی فلکم بنگر، بی هول و شکم بنگر
آنسویِ شب آدم، آنسویِ مسلمانی