«به من هیچ مربوط نیست که هیچ کس را روشن کنم.»
«به من هیچ مربوط نیست که هیچ کس را روشن کنم.»
این که عقیده نمیتواند یک مستراح را هم اداره کند، صحیح است. چرا که در شهرها دیدهایم و در جادهها دیدهایم، که عقیده حتی یک مستراح را هم نتوانسته نظافت کند، چه برسد به خلقان، چه برسد به خویش، جه برسد به عالم!
زاهد؛ این بزدل، این آلوده، مستراح خویش است، مستراح خلق است، مستراح عالم است. این طفل به هدررفته، خویش را که نمیتواند اداره کند، چگونه عالم را تواند؟
سخن حق سخت است، بس تلخ است بر طبع نازدیده. سختیش میتوانی؟ تلخیش میتوانی؟ سنگینیش میتوانی؟ اگر توانستی آنگاه لاف بزن. هر چند لافزدن حرام است، امّا تو حرامزاده لاف بزن، اگر سختی را توانستی. اگر که بتوانی.
تلخی نیز از تو تلخ میگریزد،
ای شیرینچشیدهی نازنازناز!
حلمی | هنر و معنویت
دنیا میلرزاند و منکوب میکند. دنیوی حسرت میکشد که وه چه قدرتی، چه منزلتی! حریص آه میکشد و تمنّای بیشتر میکند. خفته در خواب فروتر میشود. خشمگین سرختر می شود و داغ میطلبد. عاشق به هیچ میگیرد و خرّم میگذرد، چنانکه هرگز دنیا نبوده و نخواهد بود.
عجیب آنکه بسیار در ظلمتماندگان ادّعای نور میکنند. نوردیدگان کمشمار و خاموشاند.