همه سو نظر چو کردی نظری به سوی ما کن
سخن سکوت بشنو، دم آدمی رها کن
دم آدمی چه باشد؟ دم آسمان عزیز است
دم آسمان بگیر و گوش محرمانه وا کن
آنگاه که میخواهم سکوت کنم، سخن میگویم. آنگاه که میخواهم سخن بگویم، لبان مهر سکوت میخورد. خداوند سخن میگوید، خداوند میداند، خداوند سکوت میکند.
بعد از این فتیلهی سخن پایین میکشد و تنها گوش میسپاریم، به صدا، به موسیقی، به سکوت، به آواهای نهفته در گوشههای جان خویش، در میانههای ما.
گفت بعد از این هیچ نمیگویی، میگویی؟
گفتم تا کنون هیچ نگفتهای، گفتهای؟
حلمی | کتاب لامکان
همه سو نظر چو کردی نظری به سوی ما کن
سخن سکوت بشنو، دم آدمی رها کن
دم آدمی چه باشد؟ دم آسمان عزیز است
دم آسمان بگیر و گوش محرمانه وا کن
همه سکوت از من، همه کلام از تو
سر سبو در کف، یکی دو جام از تو
به هر چه جز عشقت سخن به استهزاست
سخن چه آغازم که این سلام از تو
ز مشرق باده سپیده زد ساقی
دم فنا از من، همه دوام از تو
پیاله سوی تو به زنده باد آید
به هر دمی جانا دم قوام از تو
شهود خاموشان ز چشم شوخ توست
شهنشه جانی، شکوه نام از تو
ز معبد زرّین که عشق در جوش است
منم پیام آور، همه پیام از تو
نشسته در خلوت دل کبود من
به پا چه می خیزد که این قیام از تو
فلک به جام من اگر نظر دارد
یقه ش سویت گیرم که انتقام از تو
چو دیدم آن هنگام سماع چشمانت
از آن دم هر آنی دم مدام از تو
به سمع خاموشان چه جز نوای توست
شبانه می رقصند به التزام از تو
سخن چو آهسته به بند آخر شد
خلاص حلمی و دم ختام از تو